شوشان/ نسيبه زمانيان : درست در چنين شرايطي حضرت امام(ره) دستور شكست حصر آبادان را صادر ميكنند كه در نهايت با هماهنگي نيروهاي ارتش و سپاه اين امر در 5 مهرماه 1360 و طي عمليات ثامنالائمه(ع) انجام ميشود. يكي از افرادي كه در اين عمليات نامي جاودان از خود به يادگار گذاشت امير سرتيپ منوچهر كهتري است كه به «ناجي آبادان» معروف است. او كه اين روزها در سن 78 سالگي به سر ميبرد و اصالتاً اهل كرمانشاه است، در مشهد زندگي ميكند و با وجود كهولت سن و 45 درصد جانبازي كه خودش ميگويد طلاييترين يادگاري او از جنگ است، همچنان با اشتياق از روزهاي پرحماسه دفاع مقدس و شكست حصر آبادان سخن ميگويد.
از چه زماني رخت رزمندگي به تن كرديد؟ من از سال 32 با درجه ستوان دومي وارد ارتش شدم و زماني كه انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد و جنگ تحميلي عليه ايران آغاز شد، فرمانده گردان 153 از تيپ 2 قوچان بودم. در واقع من درست از همان آغاز جنگ در صحنه حضور داشتم و سال 72 از مناطق جنگي برگشتم. پس شما از همان روزهاي آغاز دفاع مقدس در صحنه حضور داشتيد. بله، از همان روزهاي آغازين به قوچان رفتم و با گردان 153 پياده به سوي خرمشهر حركت كرديم. قوچانيها مردمان بسيار خوبي هستند. اهالي آنجا آن روزها كمك مادي و معنوي بسياري به ما كردند و در نهايت تا ايستگاه راهآهن به بدرقهمان آمدند. قطار به سوي خوزستان حركت كرد و مسافرانش همه رزمندگاني بودند كه براي حضور در منطقه لحظهشماري ميكردند. وقتي به ايستگاه اهواز رسيديم و از قطار پياده شدم واقعيات جنگ را به خوبي حس كردم. چه واقعياتي؟ جنگ صحنههاي دلخراش بسيار دارد. در آن فضا انسان دگرگون ميشود. از همان ابتداي حضورم با صحنهاي مواجه شدم كه هرگز آن را از خاطر نميبرم. در آنجا خانوادهاي را ديدم كه مرد آن خانه براي ايستادگي مقابل دشمن به منطقه رفته بود و زن با دو فرزندش تك و تنها زندگي ميكردند. آن خانم وسط حياط خانهاش گودالي كنده بود و هرگاه بمباران ميشد با دو بچهاش داخل آن پناه ميگرفتند. در واقع درسي كه آن صحنه براي من داشت مقاومت شيرزني بود كه در نبود همسرش، اينگونه راه دفاع را در پيش گرفته بود. مرد را راهي منطقه كرده و خود در خانه مقاومت ميكرد. از عمليات ثامنالائمه يا شكست حصر آبادان بگوييد، چطور شد كه در جريان آن عمليات قرار گرفتيد؟ مأموريت من در خرمشهر بود. آن زمان بنيصدر در رأس كار قرار داشت. گردان 153 پياده با يك گردان تانك و يك آتشبار به سمت خرمشهر حركت كرد. وقتي ما به فوليآباد اهواز رسيديم، به دستور بنيصدر ما را در آن جا مستقر كردند. در آنجا هر روز چندين بار هواپيماهاي عراقي بالاي سرمان جولان ميدادند و منطقه را بمباران ميكردند. يك روز افسر وظيفهاي به من گفت: اين جا تلفن نيست؟ تصور كردم شايد ميخواهد با خانوادهاش تماس بگيرد. به همين جهت او را به قرارگاه اهواز بردم. در آنجا وقتي مشغول صحبت با تلفن بود متوجه شدم كه گفت: «مأموريت ما در خرمشهر است و الان در فوليآباد هستيم.» به او اشاره كردم كه اين صحبتها را تلفني مطرح نكن. او همچنان ادامه داد: فرمانده خودش هم اينجاست. بعد تلفن را به من داد. وقتي گوشي را گرفتم، متوجه شدم پشت خط شهيد بهشتي است. ايشان از من پرسيد: اين اطلاعات درست است؟ گفتم: بله. شهيد بهشتي گفت: به فوليآباد برگرديد. وقتي به آنجا رفتيم دستور آمد به سمت آبادان حركت كنيم. آن زمان ديگر سقوط خرمشهر امري روشن بود. گويا شما در همين ايام با مقام معظم رهبري هم ملاقات داشتهايد؟ بله، وقتي كه به طرف آبادان رفتيم، ابتدا با هليكوپتر راهي آبادان شديم و بعد هم واحدها حركت كردند. از آنجا به قرارگاه ماهشهر رفتيم. وقتي وارد آنجا شدم، روحانياي را ديدم كه نشسته بود. ايشان مرا صدا زد و گفت: چيزي كم و كسر نداريد. گفتم: نه. بعد ايشان مقداري پول به من داد تا اگر مشكلي پيش آمد آن را رفع و رجوع كنم. بعد از ديگران نام آن روحاني را پرسيدم كه متوجه شدم حضرت آقا بودند. وقتي به آبادان رسيديد شرايط آنجا را چطور ديديد؟ وقتي خرمشهر و آبادان در شرايط وخيمي قرار داشتند، بنيصدر كارشكني زيادي انجام داد، از آن شرايط برايمان بگوييد. دشمن به راحتي نتوانست خرمشهر را اشغال كند. آن زمان همه براي دفاع از كشور بسيج شده بودند و حتي مردم عادي هم به صحنه آمدند. در واقع ميخواهم بگويم اينطور نبود كه دشمن بتواند به راحتي بخشي از خاكمان را اشغال كند چراكه 44 كشور جهان به صدام كمك ميكردند و اين در حالي بود كه گلوله به صورت سهميهاي در اختيار ما قرار ميگرفت و ميتوان گفت آبادان را با گلولههاي سهميهاي آزاد كرديم. با وجود روزها مقاومت سرسخت رزمندگان اما با خيانت منافقين خرمشهر به اشغال دشمن درآمد و آنها درصدد بودند تا آبادان را هم اشغال كنند. در جريان عمليات ثامنالائمه(ع) وقتي نيروهاي بعثي تا بهمنشير پيشآمدند و ما براي بيرون راندن آنها اقدام كرديم بايد همه رزمندگان را مسلح به منطقه ميفرستاديم اما در آن شرايط بنيصدر دستور داده بود اگر به نيروهاي سپاهي و مردمي اسلحه داده شود شما را تحويل دادگاه جنگي خواهم داد اما ما اصلاً به اين حرفها توجه نميكرديم اگر ميخواستيم تابع دستور آن خيانتكاران باشيم كه عمليات حصر آبادان به پيروزي نميرسيد. بنيصدر ميخواست بين ارتش و سپاه اختلاف ايجاد كند تا رزمندگان درگير جنگ داخلي شده و از مقاومت مقابل دشمن غافل شوند. حتي او ميگفت: مقابل دشمن نايستيد، بگذاريد عراقيها كامل پيشروي كنند بعد ما او را بيرون مياندازيم. اين در حالي بود كه با دشمن دستش در يك كاسه بود. پررنگترين خاطرهاي كه از اين عمليات داريد، چيست؟ قبل از خاطره به نكتهاي اشاره ميكنم. ميگويند دفاع مقدس يعني دفاعي كه براي خدا باشد و آن روزها من چيزي غير از اين نديدم. آبادان حدود هزار بار تيرباران شد و ديگر آنجا جايي براي زندگي نبود و مردم ناگزير به ترك شهر بودند و بايد به يك جاي امن ميرفتند. در آن مهاجرتها يك خانم و آقاي جواني را ديدم كه يك بچه كوچك داشتند و تصميم به فرار گرفته بودند تا راهي براي نجات خود پيدا كنند. همينطور كه حركت ميكردند خانم بچه را با چادر به پشتش بسته بود. بعد از مقداري راه رفتن ميگويند بنشينيم هم خستگي در كنيم و هم به بچه شير دهيم. وقتي خانم ميخواهد بچه را به آغوش بگيرد جاي خالي او را ميبيند و متوجه ميشود بچه نيست حالا اينكه كجا افتاده ديگر مشخص نبود. وقتي فرمان تاريخي امام(ره) در خصوص شكست حصر آبادان صادر شد، واكنش رزمندگان مقابل امر وليشان چگونه بود؟ عمليات ثامنالائمه به فرمان حضرت امام(ره) شروع شد. وقتي رهبر فرمود حصر آبادان بايد شكسته شود، رزمندگان متوجه اهميت آبادان شدند و همه ميخواستند اين كار را انجام دهند و فقط به اين فكر ميكردند كه كاري انجام دهند تا فرمان حضرت امام(ره) اجرا شود. آن زمان ديگر بنيصدر فرار كرده بود و سپاه و ارتش بسيار هماهنگ شده بودند و عملياتي با عنوان شكست حصر آبادان را با رمز «نصر منالله و فتحا قريب» آغاز كردند. چرا عمليات شكست حصر آبادان به ثامنالائمه معروف است؟ چون لشكر 77 خراسان منصوب به آقا امام رضا(ع) بود، با پيشنهاد امام (ره) نام عمليات هم ثامنالائمه گذاشته شد. همه عملياتهاي دوران دفاع مقدس سرتاسر معجزه بود، بدون ترديد عمليات ثامنالائمه هم از اين معجزات بسيار داشت. شما هم موارد اينچنيني را در نظر داريد؟ همه اين عمليات معجزه بود. واقعاً رزمندگاني براي رسيدن به پيروزي با اخلاص و بيوقفه تلاش شبانهروزي ميكردند. وقتي عمليات به پايان رسيد تعدادي از اسرا را به قرارگاه ماهشهر بردند و ما براي بازديد به آنجا رفتيم. آن اسرا ميگفتند: واقعاً پيروزي شما در اين عمليات كار خدا بود. حقيقت هم همين بود آنها حساسترين قسمتها را گرفته بودند و آبادان در حصر قرار داشت اما به زودي آن حصر شكسته شد و اين چيزي جز كمك خداوند نبود. حتي صدام بعد از شكست در آن عمليات، در نهايت عجز و ناتواني گفته بود ما نميخواهيم كشورگشايي كنيم. ما فقط ميخواستيم، تهديد ايران را از شهرهاي خود دور سازيم. شهيد فلاحي ازجمله افرادي است كه در اين عمليات نقش بسزايي داشت و بعد از پيروزي عمليات ثامنالائمه به شهادت رسيد، خاطرهاي از ايشان بيان كنيد. بعد از شكست حصر آبادان، شهيد فلاحي در مسير برگشت به تهران و براي ارائه گزارش به حضرت امام(ره) با سقوط هواپيما به شهادت رسيد. شهيد فلاحي بسيار خوب بود اما حيف... بعد از آن عمليات شهيد فلاحي آمد در كنارم قرار گرفت و گفت: ميخواهم منطقه آزاد شده را ببينم. او گفت: من سه شب است نخوابيدم. گفتم: چرا؟ گفت: شب اول با خود گفتم اين عمليات چگونه انجام ميشود خيلي كار سختي است. شب دوم نخوابيدم براي اينكه گفتم: اگر نشود من جواب حضرت امام(ره) را چه دهم؟ شب سوم نخوابيدم چون خوشحال بودم از اينكه كار انجام شد و لبخند را روي لبان حضرت امام(ره) نشانديم. وقتي ما خدمت حضرت امام(ره) رفتيم ايشان خيلي خوشحال بودند و دستي به سر و صورتمان كشيد. در اين دفاع مقدس همه چيز بر مبناي صداقت بود، من سنگري ديدم كه هر كس وارد آن ميشد به شهادت ميرسيد. همه گونيهاي آن خوني بود و اگر كسي شهيد ميشد و ميگفتند مثلاً حسن برود، حسين و حامد با هم دعوا ميكردند كه ما چرا نرويم؟ كجاي دنيا اينگونه جنگيدند همه اينها قدرت خداست. شما را در آبادان با نام ناجي آبادان ميشناسند، دليل اين موضوع چيست؟ در آن روزها من تمام تلاشم را انجام دادم تا آبادان در اشغال دشمن قرار نگيرد. دشمن از بهمنشير آمده بود تا آبادان را بگيرد و آن زمان تنها گردان 153 بود كه در آبادان حضور داشت. ما سعي كرديم دشمن را به عقب برانيم و مردم قدرشناس آبادان اين را ميدانند و اين كار خدا بود. حتي در طول مدت جنگ من يك ساعت هم مرخصي نيامدم و خدا را شكر ميكنم. اگر جنگ اتفاق نميافتاد آنها قد علم ميكردند كه به ما تجاوز كنند اما متوجه شدند كه نميتوانند. آنها با ما جنگيدند و ميدانستند كه با ما چه كردند. خدا را شكر كه حالا در آرامش هستيم. وقتي حصر شكسته و فرمان حضرت امام(ره) محقق شد، چه احساسي داشتيد؟ هر كس را در آنجا ميديديم نماز شكر ميخواند. دشمن پايش به آبادان نرسيد، آنجا را فقط محاصره كردند و اگر شهر اشغال ميشد سرنوشت دفاع مقدس نامعلوم بود. من به آبادان بسيار علاقه دارم و هنوز هم وقتي يك ماشين را ميبينم كه پلاك آبادان است آنقدر دنبال آن ميروم تا از نظرم محو شود. در كتابي كه غربيها نوشتهاند ميخواندم: بر خلاف انتظار بعد از يك ماه در جنگهايي كه در 24 اكتبر صورت گرفت بعد از خرمشهر عراقيها به سوي آبادان آمدند و 10 مايل به سوي شهر پيشروي كردند اما به رغم يورشهاي متعدد عراقيها در فتح شهر ناكام ماندند. يكباره روشن شد كه امت ايران سقوط نخواهد كرد شكست عراق در تصرف آبادان مفهومي جز اين نبود و حتي آنها قادر نبودند به حداقل منطقه كه شطالعرب بود دست پيدا كنند. هنوز هم وقتي به آبادان ميروم و مردم متوجه ميشوند بسيار محبت ميكنند و مرا به خانههايشان دعوت مينمايند. مردم آبادان بسيار قدر شناس هستند و نسبت به من محبت دارند و من خدا را شكر ميكنم كه خدا كمك كرد. آن روزها هميشه به سربازان ميگفتم اگر در آنجا مقاومت نكنيم مردم آبادان مجسمه سنگي ما را در ورودي شهر ميگذارند و هر كس عبور كند هفت سنگ به آن ميزند كه ما نتوانستيم مقاومت كنيم. واقعاً بچهها با چنگ و دندان مقاومت ميكردند و همين مقاومت بود كه ما را به پيروزي رساند. حضور نيروهاي مردمي در آن عمليات را چطور ارزيابي ميكنيد؟ نيروهاي مردمي براي كمك به مجروحان و شهدا ميآمدند. به خاطر دارم يكي از آنها آمد و به من گفت: من اينجا مردانگي و شجاعت را يافتم. گفتم: چطور؟ گفت: به دو مجروح رسيدم كه يكي سرباز بود و ديگري افسر. افسر مجروحيت بيشتري داشت و بايد درمان او سريع آغاز ميشد، اما او قبول نكرد و گفت: ابتدا سرباز را ببريد. هر كاري انجام داديم كه اول افسر را ببريم قبول نكرد. در نهايت سرباز را برديم و زماني كه برگشتيم افسر را ببريم او به شهادت رسيده بود. نام آن افسر شهيد احمدلو بود. كتابي با نام « امير آبادان»به چاپ رسيد كه حضرت آقا براي آن تقريري نوشتند، از آن كتاب بگوييد. من آن تقرير را روي سرم ميگذارم. ايشان نوشتند: «در اين ماجراي مهم و تعيينكننده، يك گردان از ارتش نيز نقش بسيار اساسي داشت و فرمانده آن به نام «سرهنگ كهتري» همان روزها به خاطر مقاومت شجاعانه و فداكارانهاش خيلي معروف شد. كاش از اينها هم در اين نوشته يادي شده بود»