زنده شدن مرده -خاطرات واقعي از غسال هاي بهشت زهرا

وبلاگ ادیب قوچانی مطالب جذاب جالب خواندني اخبارهاي فرهنگي هنري واموزشي علمي فن اوري اينترنت موبايل سلامت اموزش اشپزي جوانان گردشگري ديني فن اوري تحصيلي اعتياد موفقيت ورزشي طب سنتي دعا خانه داري زناشويي والدين موفق اشپزي و....

زنده شدن مرده -خاطرات واقعي از غسال هاي بهشت زهرا

ماجراي مامور گشت زني و ديدن سه سر بيرون مانده از قبر، جاسازي مرده در كيف زنانه و زنده شدن ناگهاني يك مرده از جمله خاطرات كاركنان آرامستان بهشت زهراست كه اگرچه باوركردني نيست اما واقعيت دارند.
خبرگزاري مهر: ماجراي مامور گشت زني و ديدن سه سر بيرون مانده از قبر، جاسازي مرده در كيف زنانه و زنده شدن ناگهاني يك مرده از جمله خاطرات كاركنان آرامستان بهشت زهراست كه اگرچه باوركردني نيست اما واقعيت دارند.

در غسالخانه سازمان بهشت زهرا (س) پايتخت روزانه به صورت ميانگين 120 مرد و 80 زن شسته مي شوند تا به منزل ابدي بروند. در اين مجموعه بزرگ افراد زيادي كار مي كنند كه  همه آنها در طول سالهاي كاري خود در غم انگيزترين بخش زندگي انسانها شريك بوده اند و خاطراتي  دارند كه بسياري از آنها اگرچه باور كردني نيست اما واقعيت دارد و جاي تامل.

جاسازي جسد در كيف زنانه / بيرون ماندن سر مرده از قبر!

يكي از اين خاطرات مربوط به حسين گودرزي است كه سالها پيش در شيفت 12 شب تا 4 صبح كار مي كرده و وظيفه گشت زني در محوطه قطعات بهشت زهرا را داشته است. او درباره يكي از همين شبهاي شيفت كاري مي گويد: با يكي از همكارانم در محوطه با ماشين در حال گشت زني بوديم، پايين قطعه 72 در موازات نور چراغ ديدم سه سر آدميزاد تا گردن از خاك بيرون است و ما را نگاه مي كنند. از ترس جرات تكان خوردن نداشتم، حتي نمي توانستم همكارم را كه خوابيده بود، بيدار كنم، مات و مبهوت با دستم او را متوجه كردم. اين صحنه را كه ديد گفت فرار كنيم . بالاخره بعد از چند دقيقه اسلحه را برداشتيم و با چراغ قوه قدم به قدم با ترس جلو رفتيم كه ناگهان با سه انسان زنده در حالي كه به ما سلام مي كردند روبرو شديم. ماجرا از اين قرار بود كه روز گذشته يكي از بستگانشان اينجا دفن شده بود. آنها براي مراسم از شهرستان راه افتاده بودند اما به دلايلي آخر شب به تهران رسيده بودند. ماشين را در پاركينگ حرم پارك كرده و از ورودي حرم به اينجا آمده بودند و به علت تالم بسيار تصميم گرفته بودند شب سر مزار آن مرحوم بخوابند. وقتي نيمه شب صداي ماشين گشت و نور چراغ را ديدند در حالي كه دراز كشيده بودند سرهايشان را از زير پتو بيرون آورده و به ما نگاه مي كردند. در نهايت آنها را به طرف حرم امام هدايت كرديم.

مرده اي كه زنده شد

يكي ديگر از كاركنان سازمان بهشت زهرا ماجراي مرده اي را تعريف مي كند كه زنده شد. او مي گويد در سالهاي جنگ تحميلي تعداد آمبولانس ها كم بود و حمل جنازه بيشتر به صورت گروهي انجام مي شد. من در آن زمان تلفنچي مركز اعزام آمبولانس در پايانه بودم.

ناصر برجسته ادامه مي دهد: يك روز آمبولانسي به رانندگي آقاي فلاحت چيان به آدرس هاي مختلف فرستادم. او مجبور بود چند جنازه از بيمارستانهاي مختلف را به صورت فشرده روي هم سوار كرده و به بهشت زهرا بياورد. وقتي به سازمان رسيد در حال تخليه جنازه ها بود كه ديديم جنازه مردي كه زير بقيه جنازه ها قرار داشت نفس مي كشد. اين موضوع را با بيمارستاني كه جنازه را به آمبولانس تحويل داده بود اعلام كرديم و او را كه به علت سكته فوت كرده بود به بيمارستان انتقال داديم.

فرداي آن روز از روي كنجكاوي حال آن فرد را پرسيدم. گفتند حالش خوب شده و در حال حاضر زنده است و حدس مي زنند چون اين جسد در زير اجساد ديگر قرار داشته در دست اندازها به دليل فشار جنازه هاي بالايي روي قفسه سينه اش مجددا قلبش شروع به فعاليت كرده و به زندگي برگشته است.

چرا مرده ما را زنده كرديد

ضيايي از ديگر كاركنان بهشت زهرا است كه خاطره اي مشابه با ناصر برجسته دارد و مي گويد:  روزي به من اطلاع دادند يكي از امواتي را كه براي كارهاي شستشو و دفن آورده بودند نفس مي كشد و احتمالا زنده است. بلافاصله دستور دادم با همان ماشيني كه جسد را آورده بود به نزديك ترين بيمارستان اعزام شود. چندي بعد از مسئولان بيمارستان جوياي حال او شدم كه گفتند خوب شده است. خدا را شكر كردم اما در همين حين از دفترم اطلاع دادند كه خانواده آن فرد در اتاق منتظر ديدن من هستند. خودم را به مرد ميانسالي كه به ديدارم آمده بود معرفي كردم ولي او با عصبانيت گفت: چه سلامي؟ چه عليكي؟ چكار كرديد؟ ما كلي تدارك ديده بوديم و كارهايمان را انجام داده ايم،چرا بايد مرده ما زنده شود؟ من نمي دانستم چه بايد بگويم. صبر كردم تا ناراحتي آنها تمام شود تا اينكه دوباره از دفترم تماس گرفتند و گفتند آن بنده خدا در بيمارستان فوت كرد. من هم بلافاصله گفتم حالا تبريك عرض مي كنم!

جاسازي مرده در كيف

سعيد خال، هم يكي ديگر از كاركنان سازمان بهشت زهرا است كه اكنون در روابط عمومي اين سازمان فعاليت مي كند. او مي گويد: روزي مردي به همراه خاله اش نزد من آمد و گفت متاسفانه برادرم در خارج از كشور فوت كرده و مي خواهيم جنازه اش را در بهشت زهرا دفن كنيم. او را به همراه خودمان به اينجا آورده ايم تا شما پس از ديدن او اقدام به دفن برادرم كنيد. من كه تعجب كرده بودم، گفتم چطور جنازه را به طبقه دوم ساختمان بهشت زهرا آورده ايد و دژبان شما را نديده است. در همين حين برادر متوفي رو به خاله اش كرد و گفت: "خاله جنازه را به من بده" . با تعجب بسيار نگاه مي كردم كه قرار است چه اتفاقي بيفتد تا اينكه خاله از داخل كيفش يك جعبه چوبي بيرون آورد؛ روي ميز گذاشت و گفت "اين هم جنازه" و بعد گريه كرد و گفت: او در يكي از بيمارستانهاي آلمان فوت كرده و به دليل اشتباه رخ داده به گورستان غير مسلمانان منتقل شده است. جنازه اش را سوزانده و به خاكستر تبديل كرده اند.  اين موضوع باعث شد ما جنازه اي در اختيار نداشته باشيم، منتهي از آنجا كه او مسلمان بود مي خواهيم به سنت خودمان در بهشت زهرا دفن شود. من اين موضوع را به دفتر مديرعامل اطلاع دادم و رئيس هم دستور داد از طريق دفتر روحانيون مستقر در سازمان اين مسئله با علما در ميان گذاشته شود. سرانجام پس از استفتاءبا رعايت همه مسائل شرعي، قبري براي اين فرد اختصاص داده شد.

پسرطمعكار جنازه پدرش را از قبر بيرون كشيد

اسماعيل دانش پژوه از كاركنان باسابقه اين سازمان با 25 سال سابقه فعاليت در بهشت زهرا خاطره اي عجيب نقل مي كند. او مي گويد: اطلاع دادند در يك آرامگاه خانوادگي پسري جنازه پدرش را از قبر خارج كرده است. به سرعت به محل رفته و متوجه شديم مرده اي كه هنوز چهل روز از فوتش نگذشته بود، توسط پسرش به بيرون قبر منتقل شده و مي خواسته او را دوباره دفن كند. وقتي از آن پسر علت اين كار را پرسيديم گفت خواب ديده پدرش زنده است و مي خواسته با اين كار مطمئن شود. البته دروغ مي گفت چون ماموران انتظامات پس از انجام تحقيقات منوجه شدند اين پيرمرد مريض بوده و همه اقوامش بجز اين پسر خارج از كشور بوده اند. براي همين وقتي او مي ميرد پسرش براي تغيير اسناد مالكيت اموال آمده تا انگشت سبابه پدرش را كه هنوز آثار خطوط روي پوستش تغيير نكرده بود، با استامپ روي اسناد واگذاري بزند. ما اين پسر را به مقامات قضايي تحويل داديم اما هميشه به اين فكر مي كنم كه چطور يك انسان مي تواند با پدرش چنين كاري كند.
تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد