شنبه ۰۳ بهمن ۹۴ | ۱۷:۳۵ ۳۸۵ بازديد
عامل زمينه ساز خشونت را جدي بگيريد
«خشونت» همواره در تاريخ بشر قصه و غصهاي پردامنه داشته است. و اين روزها به دليل اقدامهاي خشونتآميز داعش، خشونت و خشونت ورزي و دلايل زمينهساز آن به دغدغهاي براي اهالي فكر بدل شده است.
روزنامه ايران - مهسا رمضاني: «خشونت» همواره در تاريخ بشر قصه و غصهاي پردامنه داشته است. و اين روزها به دليل اقدامهاي خشونتآميز داعش، خشونت و خشونت ورزي و دلايل زمينهساز آن به دغدغهاي براي اهالي فكر بدل شده است. از اين رو، 24 دي ماه مؤسسه پرسش ميزبان استاد مصطفي ملكيان و دكتر احسان شريعتي و كريم نصر شد تا درباره خشونت به بحث نشينند.
اين همايش در حالي برگزار شد كه نمايشگاه طراحياي با عنوان «بازگشت» نيز در اين مؤسسه عرضه شد؛ اين نمايشگاه به سفارش مؤسسه پرسش و توسط گالري نات بر اساس مجموعه «فجايع جنگ» فرانسيسكو كويا، نقاش و طراح نامدار اسپانيايي قرن ۱۸، شكل گرفت و در آن آثار برخي از مهمترين نقاشان و طراحان ايراني عرضه شد.
در ابتداي اين نشست كريم نصر كه به نمايندگي از طراحان اين نمايشگاه در نشست حاضر شده بود، بحث خود را نه با محوريت خشونت بلكه صرفاً به موضوع «طراحي و معنا» اختصاص داد و كوشيد تا تعريفي از طراحي ارائه كند. به زعم او، تعاريف بسياري از طراحي وجود دارد كه هر يك از زاويهاي به طراحي و معاني برآمده از آن مينگرد، ادبيات، فلسفه، جامعهشناسي و... .
هر يك از دريچهاي طراحي را معنا ميكنند اما با اين حال او تنها معنايي را براي طراحي جامع ميديد كه در آن به مسأله خطوط و سطور تأكيد شده باشد چرا كه معتقد است معاني در ميان خطوط و سطور قرار ميگيرد.
آنچه در ادامه ميآيد متن ويرايش و تلخيص شده «ايران» از سخنراني استاد ملكيان در اين نشست است. به علاوه متن سخنراني دكتر احسان شريعتي هم به منظور انتشار در اختيار «صفحه انديشه» قرار گرفت كه از اين بابت از ايشان سپاسگزاريم.
موضوع بحث ما در اين گفتار «خشونت براي چه» است. از اين رو، نخست بايد مراد از «خشونت» براي مخاطب مشخص شود. واقعيت اين است كه خشونت در عرف علوم اجتماعي امروز به يك معنا استعمال نميشود، در برخي از معاني و تعابير خشونت به طور كامل، منفي و دفاع ناپذير تعريف ميشود اما در برخي معاني ديگر خشونت به دو قسم «دفاع پذير» و «دفاع ناپذير» تقسيم ميشود.
با اين حال، تعريف من از خشونت، با اندكي تغيير بسيار نزديك به تعريف سيمون وي است. به زعم او، اگر عقلانيت در مقام نظر، «بيدليل» و آزادي در مقام عمل «بدون حقي» پاس داشته نشود، در اين دو صورت خشونت ورزيده شده است.
خشونت مورد نظر من در اين گفتار اين خواهد بود و از آنجايي كه به تعبير كانت انسانيت ما به عقلانيت نظري و آزادي عملي ما است، بنابراين اگر من بدون هيچ دليلي خشونت ورزيدم و عقلانيت فكري و آزادي عمل شما را ناديده گرفتم، آنگاه من انسانيت شما را لگدمال كردهام؛ پس من شما را انسان نانگاشتهام.
وقتي شما را انسان نانگارم به تعبيري فلسفي شما را «شخص» ندانستهام و شخص ندانستن شما همان شيء دانستن شما است.
بنابراين خشونت فرآيندي است كه به «شيءشدگي شخص» ميانجامد كه طي آن «كيستي» افراد به «چيستي» تبديل ميشود. و از سوي ديگر، باز به تعبيري كه در فلسفه آمده است، شيءشدگي به ابزارشدگي ميانجامد و كسي كه شيء شد طبعاً ابزار خواهد شد و ابزاري ديدن و برخورد كردن با افراد در دامنه تعريف خشونت قرار ميگيرد.
حال، اين سؤال پيش ميآيد كه چرا انسان دست به خشونت ميزند؟ در پاسخ به اين سؤال بايد بر اين نكته تأكيد كرد كه بحث از منظر روانشناسي اجتماعي طرح ميشود اما همين بحث هم از نظر جامعهشناختي قابل تكرار است.
مبناي بحث من، نظريهاي در روانشناسي است كه براساس آن محال است انسان دست به عمل ارادي بزند مگر آنكه يك ميل با چند باور در درون او دست به دست هم داده باشند و از آنجا كه در اينجا خشونت «ارادي» مفروض ميشود، بنابراين افرادي كه خشونت ميورزند در درونشان ميل و باورهايي به وجود آمده است كه با دست به دست دادن آن ميل، به عمل ارادي خشونت سوق داده شدهاند؛ علت تأكيد بر عمل «ارادي» خشونت از اين جهت است كه خشونتهاي ناشي از بيماريهاي رواننژندي از اين بحث جدا است. اين خشونت محل بحث ما در اينجا نيست. بحث ما در اين گفتار است كه چرا انسان به طور ارادي خشونت ميورزد؟
1. اگر فردي به لحاظ روانشناختي معتقد به «آشكارگي حقيقت» باشد، آن وقت لامحاله، دست به خشونت خواهد زد؛ يعني اگر معتقد باشد كه در باب يك موضوع، مشكل يا مسأله، حقيقت كاملاً روشن است، در آن صورت چه احساس و برخوردي نسبت به كساني كه به آن واقعيت عريان اعتقاد ندارند، خواهد داشت؟
افراد معمولاً در برابر كساني كه آگاهانه در مقابل حق ميايستند راهي جز خشونت را نمييابند.
2. اما اگر فردي معتقد به نظريه «ناآشكارگي حقيقت» باشد، يعني بر اين باور باشد كه در برابر هر مشكل، مسأله و موضوع حق مطلب آشكار نيست؛ حق هميشه تو در تو است و پرونده آن هميشه باز است، در آن صورت، كسي را كه با عقيده او مخالفت ميكند در تخالف با يك حقيقت واضح و مسلمي نميبيند و نسبت به مخالفان خود با كينه، نفرت و خصومت برخورد نميكند چراكه ميپذيرد حقيقت نزد كسي نيست.
اين نظريه يك نظريه معرفتشناختي است، اگر معتقد به ناآشكارگي حقيقت باشيم هميشه اهل مداراي عملي و تكثرگرايي نظري خواهيم بود. اما براساس نظريه «آشكارگي حقيقت» كه دقيقاً، هممعني با «ايدئولوژيك انديشي» است؛ زندگي فرد ايدئولوژيكانديش ميتواند با خشونت آميخته شود. ايدئولوژيك بودن منحصر به اديان و مذاهب نيست.
به عنوان مثال، اگر فكر كنيم ماركس به يكسري حقايق پاسخ داده است، ما ميتوانيم يك ماركسيست ايدئولوژيك شويم، اگر فكر كنيم ليبراليسم به همه حقايق پاسخ داده است يك ليبرال ايدئولوژيك ميتوانيم بشويم. ايدئولوژي ميتواند ديني، علمي، فلسفي و... . باشد.
3. علت ديگري كه ميتواند به رفتار خشونتآميز منجر شود، فقدان دليل افراد براي مدعايشان است. نداشتن دليل براي مدعا، نخستين زمينه براي خشونتورزي است كه نخست در گفتار و سپس در رفتار، خود را نشان ميدهد.
واقعيت اين است كه افراد يا با استدلال ميتوانند طرف مقابل را اقناع كنند، يا اگر استدلال كافي و متقن ندارند به فريب متوسل ميشوند، اما چنانچه گاهي به دليل علم، قدرت تفكر و تعقل در طرف مقابل، نتوان به فريب او دست يافت، «خشونت» راهكار پاياني است؛ كسي كه با فقدان استدلال مواجه است به خشونت متوسل ميشود. از اين رو، خشونت ميتواند ناشي از ضعف قدرت استدلال باشد.
4. به لحاظ روانشناختي «عقده حقارت» هميشه باعث خشونت است. اگر در برابر مخالف و دشمن احساس ضعف داشته باشيم، رو به خشونت خواهيم آورد. خشونت وزريدن رژيمها، دليل بر قدرت آنها نيست و اتفاقاً برآمده از ضعف آنها است؛ انسان وقتي خود را در مقابل مخالفانش قوي ببيند، با طمأنينه رفتار خواهد كرد و در غير اين صورت چارهاي جز خشونتورزي نخواهد داشت. از اين رو، رژيمهايي كه مدارا دارند، قويتر هستند.
5. يكي ديگر از دلايلي كه خشونت ميورزيم اين است كه بخواهيم جهان را به صورتي نشدني درآوريم. در اين صورت نيز بايد به خشونت متوسل شد. از اين رو، افرادي كه رؤياهاي ناشدني و غير واقع گرايانه دارند براي تحقق بخشيدن به رؤياهايشان چارهاي جز خشونت نخواهند داشت. مثل اتحاد جماهير شوري لنينيستي كه ميخواست جامعه بيطبقه ايجاد كند.
6. نكته ديگر وقتي است كه فرد احساس ميكند فضاي حياتياش از دست رفته است، در اين شرايط نيز افراد دست به خشونت ميزنند، كه اين هم در دو صورت آشكار ميشود؛ نخست اينكه، بپندارد كه نيازهاي فيزيولوژيكاش در معرض نابودي است، در نتيجه خشونت خواهد ورزيد چرا كه چيزي براي از دست دادن ندارد يا اينكه نيازهاي مراتب بعدي را با روشهاي مسالمتآميز قابل تحقق نبيند يا وقتي كه نهادهاي اجتماعي از اين امر ممانعت كنند فرد به خشونت رو ميآورد.
از اين رو، تا زماني كه اين مسائل وجود داشته باشد خشونت نيز حاكم خواهد بود و در ميان اين موارد ششگانه، بيش از همه بر ايدئولوژيكانديشي و سپس از بين رفتن فضاي حياتي براي بعضي از مردم در جهان تأكيد دارم و معتقدم اين دو عامل بيش از بقيه زمينهساز خشونتورزي در جهان هستند كه نمونههاي آن را ميتوان در اقدامهاي گروهكهايي همچون داعش ديد.
اين همايش در حالي برگزار شد كه نمايشگاه طراحياي با عنوان «بازگشت» نيز در اين مؤسسه عرضه شد؛ اين نمايشگاه به سفارش مؤسسه پرسش و توسط گالري نات بر اساس مجموعه «فجايع جنگ» فرانسيسكو كويا، نقاش و طراح نامدار اسپانيايي قرن ۱۸، شكل گرفت و در آن آثار برخي از مهمترين نقاشان و طراحان ايراني عرضه شد.
هر يك از دريچهاي طراحي را معنا ميكنند اما با اين حال او تنها معنايي را براي طراحي جامع ميديد كه در آن به مسأله خطوط و سطور تأكيد شده باشد چرا كه معتقد است معاني در ميان خطوط و سطور قرار ميگيرد.
آنچه در ادامه ميآيد متن ويرايش و تلخيص شده «ايران» از سخنراني استاد ملكيان در اين نشست است. به علاوه متن سخنراني دكتر احسان شريعتي هم به منظور انتشار در اختيار «صفحه انديشه» قرار گرفت كه از اين بابت از ايشان سپاسگزاريم.
موضوع بحث ما در اين گفتار «خشونت براي چه» است. از اين رو، نخست بايد مراد از «خشونت» براي مخاطب مشخص شود. واقعيت اين است كه خشونت در عرف علوم اجتماعي امروز به يك معنا استعمال نميشود، در برخي از معاني و تعابير خشونت به طور كامل، منفي و دفاع ناپذير تعريف ميشود اما در برخي معاني ديگر خشونت به دو قسم «دفاع پذير» و «دفاع ناپذير» تقسيم ميشود.
با اين حال، تعريف من از خشونت، با اندكي تغيير بسيار نزديك به تعريف سيمون وي است. به زعم او، اگر عقلانيت در مقام نظر، «بيدليل» و آزادي در مقام عمل «بدون حقي» پاس داشته نشود، در اين دو صورت خشونت ورزيده شده است.
خشونت مورد نظر من در اين گفتار اين خواهد بود و از آنجايي كه به تعبير كانت انسانيت ما به عقلانيت نظري و آزادي عملي ما است، بنابراين اگر من بدون هيچ دليلي خشونت ورزيدم و عقلانيت فكري و آزادي عمل شما را ناديده گرفتم، آنگاه من انسانيت شما را لگدمال كردهام؛ پس من شما را انسان نانگاشتهام.
وقتي شما را انسان نانگارم به تعبيري فلسفي شما را «شخص» ندانستهام و شخص ندانستن شما همان شيء دانستن شما است.
بنابراين خشونت فرآيندي است كه به «شيءشدگي شخص» ميانجامد كه طي آن «كيستي» افراد به «چيستي» تبديل ميشود. و از سوي ديگر، باز به تعبيري كه در فلسفه آمده است، شيءشدگي به ابزارشدگي ميانجامد و كسي كه شيء شد طبعاً ابزار خواهد شد و ابزاري ديدن و برخورد كردن با افراد در دامنه تعريف خشونت قرار ميگيرد.
مبناي بحث من، نظريهاي در روانشناسي است كه براساس آن محال است انسان دست به عمل ارادي بزند مگر آنكه يك ميل با چند باور در درون او دست به دست هم داده باشند و از آنجا كه در اينجا خشونت «ارادي» مفروض ميشود، بنابراين افرادي كه خشونت ميورزند در درونشان ميل و باورهايي به وجود آمده است كه با دست به دست دادن آن ميل، به عمل ارادي خشونت سوق داده شدهاند؛ علت تأكيد بر عمل «ارادي» خشونت از اين جهت است كه خشونتهاي ناشي از بيماريهاي رواننژندي از اين بحث جدا است. اين خشونت محل بحث ما در اينجا نيست. بحث ما در اين گفتار است كه چرا انسان به طور ارادي خشونت ميورزد؟
1. اگر فردي به لحاظ روانشناختي معتقد به «آشكارگي حقيقت» باشد، آن وقت لامحاله، دست به خشونت خواهد زد؛ يعني اگر معتقد باشد كه در باب يك موضوع، مشكل يا مسأله، حقيقت كاملاً روشن است، در آن صورت چه احساس و برخوردي نسبت به كساني كه به آن واقعيت عريان اعتقاد ندارند، خواهد داشت؟
افراد معمولاً در برابر كساني كه آگاهانه در مقابل حق ميايستند راهي جز خشونت را نمييابند.
2. اما اگر فردي معتقد به نظريه «ناآشكارگي حقيقت» باشد، يعني بر اين باور باشد كه در برابر هر مشكل، مسأله و موضوع حق مطلب آشكار نيست؛ حق هميشه تو در تو است و پرونده آن هميشه باز است، در آن صورت، كسي را كه با عقيده او مخالفت ميكند در تخالف با يك حقيقت واضح و مسلمي نميبيند و نسبت به مخالفان خود با كينه، نفرت و خصومت برخورد نميكند چراكه ميپذيرد حقيقت نزد كسي نيست.
به عنوان مثال، اگر فكر كنيم ماركس به يكسري حقايق پاسخ داده است، ما ميتوانيم يك ماركسيست ايدئولوژيك شويم، اگر فكر كنيم ليبراليسم به همه حقايق پاسخ داده است يك ليبرال ايدئولوژيك ميتوانيم بشويم. ايدئولوژي ميتواند ديني، علمي، فلسفي و... . باشد.
3. علت ديگري كه ميتواند به رفتار خشونتآميز منجر شود، فقدان دليل افراد براي مدعايشان است. نداشتن دليل براي مدعا، نخستين زمينه براي خشونتورزي است كه نخست در گفتار و سپس در رفتار، خود را نشان ميدهد.
واقعيت اين است كه افراد يا با استدلال ميتوانند طرف مقابل را اقناع كنند، يا اگر استدلال كافي و متقن ندارند به فريب متوسل ميشوند، اما چنانچه گاهي به دليل علم، قدرت تفكر و تعقل در طرف مقابل، نتوان به فريب او دست يافت، «خشونت» راهكار پاياني است؛ كسي كه با فقدان استدلال مواجه است به خشونت متوسل ميشود. از اين رو، خشونت ميتواند ناشي از ضعف قدرت استدلال باشد.
4. به لحاظ روانشناختي «عقده حقارت» هميشه باعث خشونت است. اگر در برابر مخالف و دشمن احساس ضعف داشته باشيم، رو به خشونت خواهيم آورد. خشونت وزريدن رژيمها، دليل بر قدرت آنها نيست و اتفاقاً برآمده از ضعف آنها است؛ انسان وقتي خود را در مقابل مخالفانش قوي ببيند، با طمأنينه رفتار خواهد كرد و در غير اين صورت چارهاي جز خشونتورزي نخواهد داشت. از اين رو، رژيمهايي كه مدارا دارند، قويتر هستند.
6. نكته ديگر وقتي است كه فرد احساس ميكند فضاي حياتياش از دست رفته است، در اين شرايط نيز افراد دست به خشونت ميزنند، كه اين هم در دو صورت آشكار ميشود؛ نخست اينكه، بپندارد كه نيازهاي فيزيولوژيكاش در معرض نابودي است، در نتيجه خشونت خواهد ورزيد چرا كه چيزي براي از دست دادن ندارد يا اينكه نيازهاي مراتب بعدي را با روشهاي مسالمتآميز قابل تحقق نبيند يا وقتي كه نهادهاي اجتماعي از اين امر ممانعت كنند فرد به خشونت رو ميآورد.