هفته نامه زندگي مثبت - فاطمه صفوي: همه ما به مرگ فكر مي كنيم و هيچ وقت نمي توانيم آن را به نقطه اي در پس ذهنمان برانيم. بعضي از ما آن را خيلي نزديك احساس مي كنيم و بعضي هايمان آن را چنان دور فرض مي كنيم كه انگار فقط مال همسايه است! بعضي از ما از پشت شيشه كدر و غبار گرفته باورهاي نادرست كه يادمان داده اند به آن مي نگريم و برخي با نگاهي زيبا، آن را در آب و هواي خوش انديشه مان جاي داده ايم و منتظر مي مانيم تا در زماني كه نمي دانيم كي است، سراغمان بيايد، ولي چه نگاهي به مرگ درست است و نشان دهنده سلامت روان؟ در اين مطلب درباره مرگ و نگاه تيپ هاي شخصيتي مختلف به آن، از دكتر حامد محمد كنگراني، روان پزشك و عضو كميته هاي روان درماني و رسانه انجمن روان پزشكان ايران پرسيده ايم.
قبل از اينكه درباره مگر صحبت كنيم مي خواهم بدانم نگاه شخصي شما به مرگ چگونه است؟
مرگ واقعيتي است كه براي خيلي ها چندان خوشايند نيست اما بيشتر مردم معتقدند حق است و به هر حال سراغ هر آدمي مي آيد. افراد براساس تيپ شخصيت خود از مكانيسم هاي دفاعي مختلفي براي كنار آمدن با اين پديده استفاده مي كنند.
منظورتان اين است كه تيپ هاي شخصيتي مختلف هر كدام نگاه متفاوتي به مرگ دارند؟
مي دانيد كه ما 3 تيپ شخصيتي A، B و C داريم. افراد تيپ A كه شخصيت عجيب و غريبي هم دارند و دوري گزين هستند، معمولا ارتباط اجتماعي خوبي برقرار نمي كنند. به همين دليل نمي توانيم اطلاعات دقيقي در مورد نگاهشان به مقوله مرگ داشته باشيم.
به طور كلي در گروه هاي شخصيتي مختلف، مكانيسم هاي دفاعي گاهي خودآگاه و گاهي ناخودآگاه است؛ مثلا افراد گروه A كه بيشتر درون گرا هستند و كمتر صحبت مي كنند، ممكن است مرگ را پديده اي كه حق است و دير يا زود براي همه اتفاق مي افتد، بدانند و سعي كنند منطقي با آن برخورد كنند. آنها مرگ را مي پذيرند ولي درباره آن صحبت نمي كنند كه اين معمولا به معناي ترس نيست. البته چون افراد اين گروه برون ريزي احساس ندارند، نمي توان صددرصد درباه عقايدشان نظر داد.
اما افراد گروه B، هيجاني و برونگرا هستند و خيلي راحت درباره مرگ فكر مي كنند. مثلا شخصيت هاي ضداجتماعي چون معمولا خيلي اهل خطر كردن هستند، به دليل ويژگي هايي كه خيلي وقت ها ذاتي و ژنتيكي است، از خطر كردن نمي ترسند، محافظه كاري كمتري دارند، راحت تر به سمت مرگ مي روند و با آن كنار مي آيند.

البته از آن طرف شخصيت هاي مرزي را داريم كه به علت تجربه دوره هاي ياس و افسردگي، خيلي به مرگ مي انديشند و اقدام به خودكشي مي كنند. آنها در دوره هايي كه چنين حالت هايي را مي گذرانند، از مكانيسم «جداسازي» استفاده مي كنند و در لحظه، آدم هايي مي شوند كه از مرگ اصلا نمي هراسند و ممكن است حتي خودكشي كنند. اما افراد خودشيفته، به دليل اينكه از آسيب ديدن مي ترسند و دلشان مي خواهد هميشه سالم باشند، در ظاهر سعي مي كنند غرور خود را حفظ كنند و بگويند با همه مسائل و حتي مرگ منطقي برخورد مي كنند، اما در واقع از آن مي ترسند و نمي خواهند بميرند.
افراد داراي شخصيت نمايشي هم معمولا با مرگ سخت كنار مي آيند و دوست ندارند آسيبي ببينند. آنها مي خواهند هميشه در حالي كه در معرض توجه ديگران هستند، زندگي كنند اما وقتي در موقعيت هاي سخت قرار مي گيرند، دست به خودكشي مي زنند. به طور كلي، خودكشي يكي از مسائلي است كه مي تواند نگاه افراد را به مرگ نشان بدهد.
كلا در افراد گروه B (هيجاني ها) نگاه منطقي به مرگ كمتر داريم و بيشتر نگاه هيجاني، احساسي و ناگهاني نسبت به مرگ دارند. آنها يك نگاه و احساس بيروني و ظاهري دارند كه در صحبت هايشان بروز مي دهند و يك نگاه دروني. به طور كلي، شخصيت هاي نمايشي و مرزي چون افراد تلقين پذيري هستند، ممكن است تحت تاثير صحبت هايي كه در جمع مي شود و فضاي حاكم، خود را آدم هايي معرفي كنند كه خيلي از مرگ مي ترسند يا برعكس وانمود كنند اصلا از مرگ نمي ترسند.
و در گروه C، عمده افراد را شخصيت هاي وسواسي تشكيل مي دهند. اين اشخاص از مكانيسم خاصي دفاع مي كنند؛ آنها مي كوشند مسائل منطقي و احساسي را كاملا از هم جدا كنند. افراد با شخصيت هاي وسواسي، ظاهرا بهتر از ديگران با مرگ كنار مي آيند؛ در مجلس ترحيم عزيزانشان خيلي گريه نمي كنند، منطقي برخورد مي كنند و مي گويند مرگ حق است! آنها ديگران را هم به آرامش دعوت مي كنند اما اين مكانيسم، ناخودآگاه است و اين افراد هيجان ها و حساس هاي خود را بروز نمي دهند چون نمي خواهند پيش چشم ديگران شكسته به نظر برسند يا نشان دهند تحت تاثير قرار گرفته اند.
آنها سعي مي كنند از مسائل عاطفي و احساسي دور بمانند كه آسيب كمتري ببينند. البته كار به اينجا ختم نمي شود؛ متاسفانه، مدتي بعد كه حتي ممكن است به يكي- دو ماه هم برسد، به شدت دچار علائم افسردگي و اضطرابي مي شوند و سوگ تاخيري در آنها آغاز مي شود كه عوارض زيادي دارد.
شخصيت هاي وابسته چطور؟
آنها هم در گروه C قرار مي گيرند. افراد با اين شخصيت، به علت وابستگي هايشان معمولا از مرگ خوششان نمي آيد و سعي مي كنند به آن فكر نكنند و اتفاقا به علت ترسي كه از نابودي، ضعف و مرگ دارند به فرد برتري مي چسبند و هر كاري مي كنند تا او را از دست ندهند. علاوه بر اينها شخصيت هاي اجتنابي هم هستند كه از حضور در جمع اجتناب مي كنند.
اين افراد هم با مرگ خوب كنار نمي آيند. آنها هميشه دلشان مي خواهد در گروهي باشند و از طرف اعضاي آن حفاظت شوند ولي چون آرامش لازم را براي حضور در جمع ندارند، دچار اضطراب مي شوند، با اضطراب و تنهايي دست به گريبانند و اين تنهايي باعث مي شود هميشه بترسند كه نكند در تنهايي بميرند.

حتما يادگيري و حتي ويژگي هاي ژنتيكي كه به ما به ارث مي رسند هم مي توانند در احساس ما به مرگ تاثير داشته باشند؟
شخصيت براساس تئوري هاي مختلف، 2 قسمت دارد؛ يك قسمت اكتسابي و يك قسمت ژنتيكي. يك بخش از شخصيت، يعني سرشت و مزاج، ژنتيكي است و به ارث مي رسد؛ مثل اينكه چقدر دنبال خطر مي رويم يا محافظه كار هستيم. اين بخش در نگاه به مرگ هم تاثير دارد؛ بعضي افراد به طور سرشتي، علاقه زيادي به انجام كارهاي هيجان انگيز دارند و دنبال خطر مي روند و برخي اين ويژگي را ندارند. برخي تنوع طلبند و به علت اين ويژگي ممكن است دنبال خطر هم بروند و برخي از موقعيت هاي خطرناك اجتناب مي كنند اما گفتيم برخي ويژگي هاي شخصيتي اكتسابي اند كه با آموزش در وجود ما نهادينه مي شوند. اين خصايص خودآگاهند و معمولا با عقل و منطق به دست مي آيند.
يكي از ويژگي هاي مهمي كه در قسمت اكتسابي شخصيت كه به آن كاراكتر يا منش مي گوييم، ديگران آن را مي بينند و در اثر تربيت شكل مي گيرد، «فراخود» است؛ به اين معنا كه چقدر مسائل را به قدرت و نيرويي بيروني مربوط مي دانيم و چقدر آن را به توانايي هاي خود ربط مي دهيم.
فكر مي كنم بيشتر شرقي ها به اين فراخود معتقدند، درست است؟
بله، در كشورهاي غربي معمولا فراخود پايين است و آنها علت پديده هايي مثل شكست و پيروزي را به توانايي خودشان ربط مي دهند اما در كشورهاي شرقي و مذهبي تر، خيلي موضوعات را به تقدير و سرنوشت و نيرويي برتر مربوط مي دانند. اين ويژگي، فرد را در برخورد با پيشامدهاي منفي مقاوم مي كند. مردم كشور ما به طور اكتسابي (وراي نوع شخصيتشان) معتقدند هر اتفاقي كه مي افتد كار و خواست خداوند است و اين مساله در فرهنگ ما هم وجود دارد. ايراني ها مي گويند خدا خواست كه فلاني فوت كند، مرگ دست خداست و...
اين طرز فكر ايرادي دارد؟
چرا هست ولي ما خيلي بيشتر از ديگر فرهنگ ها آن را ابراز مي كنيم. مردم كشورهاي غربي هم خداپرست هستند و معتقدند كه مرگ و زندگي دست خداوند است اما اين اعتقاد و ابراز آن در فرهنگ ما بيشتر است. با توجه به اين موضوع قاعدتا بايد ترس از مرگ در مردم ما وجود نداشته باشد و خيلي ها هم ادعا مي كنند كه از مرگ نمي ترسند (آگاهانه) و چيزي براي از دست دادن ندارند و به همه خواسته هايشان رسيده اند اما وقتي به جزييات ژنتيكي ويژگي هاي روان شناختي كه معمولا ناخودآگاه هستند، دقت مي كنيم، مي بينيم خيلي از اين ادعاها فقط در حد حرف هستند چون اكتسابي اند و فرد ياد گرفته كه بگويد مرگ حق است و از آن نمي ترسد ولي در جايي كه مرگ را در يك قدمي اش حس مي كند، ترس سراغش مي آيد. به همين دليل هم است كه همه هنگام مرگ ياد آن قدرت برتر مي افتند و آنهايي كه تجربه هاي نزديك به مرگ دارند، اعتقادهاي مذهبي شان پررنگ تر مي شود. آنها كاملا دريافته اند كه مرگ از آنچه فكر مي كنند، به آنها نزديك تر است.
اين مسائل به مذهب مربوط مب شود ولي در كشور ما فرهنگ با آن كاملا درآميخته است. پس اعتقاد به فراخود در رويارويي با مساله مرگ مي تواند كمك كننده باشد.
بله، اما متاسفانه برخي در اين وادي به ورطه افراط مي افتند به طوري كه وقتي از آنها مي پرسيم چرا فلان كار را انجام نمي دهي، نمي گويند سرانجام همه ما مرگ و خاك شدن است پس چرا زحمت زياد به خودمان بدهيم و فقط عبادت مي كنيم در حالي كه دين ما، هم براي دنيا و بهتر زيستن در آن برنامه هايي دارد و هم براي آخرت.
بايد چه نگاهي به مرگ داشته باشيم كه معلوم شود سلامت روان داريم؟ اصلا تعريفي در اين باره داريم؟
يك انسان سالم، از تجربه هاي گذشته اش درس مي گيرد اما در زمان حال زندگي مي كند و برنامه ريزي دارد. در عين حال به فكر آينده هم است. فكر كردن به مرگ اگر باعث شود فرد از زندگي حال لذت نبرد و مدام نگران آينده باشد، اضطراب، نگراني و نااميدي را به دنبال دارد اما فكر نكردن به مرگ هم درست نيست و فرد را از انجام كارهايي كه كيفيت زندگي را ارتقا مي دهد؛ مثل كارهاي خير و عبادت، باز مي دارد.
اين افراد مخصوصا وقتي اتفاق ناگهاني اي برايشان مي افتد، چون هيچ آمادگي ذهني اي در مورد مرگ خود يا اطرافيانشان ندارند، به شدت آسيب مي بينند. آنها فراخود پاييني دارند و همه چيز را به توانايي هايشان ربط مي دهند. براي توصيف حالت رواني طبيعي، شرايط بسياري را مي توان برشمرد؛ مثلا اينكه نگاه فرد به مرگ به گونه اي باشد كه در عين حال بتواند با ديگران در ارتباط باشد، به كار و شغل خود بپردازد و دنبال پيشرفت باشد.
كسي كه به پيشرفت مي انديشد، بايد به آينده اميدوار باشد و براي زمان حال برنامه ريزي كند. فكر كردن افراط گونه به مرگ هم فرد را از تلاش باز مي دارد و زندگي را برايش بي معني جلوه مي دهد. پس هم فكر كردن افراط گونه و هم فكر نكردن به مرگ از سلامت روان به دور است.

پس فكر كردن به مرگ در پذيرش از دست دادن اطرافيان هم كمك كننده است. اين طور نيست؟
دقيقا، به همين دليل است كه مردم كشور ما با وجود اينكه هنگام از دست رفتن عزيزانشان به شدت عزاداري مي كنند، به علت اينكه به خدا اعتقاد دارند، راحت تر آن را مي پذيرند مخصوصا كساني كه اعتقاد مذهبي بيشتري دارند. در مذهب ما به اين مقوله زياد پرداخته شده است.
در ادبيات ما هم به مرگ توجه زيادي شده.
بله از يك طرف بزرگان مي گويند به فكر مرگ باش و طوري زندگي كن كه انگار اين آخرين روز زندگي ات است و از سوي ديگر، توصيه مي شود از زندگي لذت ببريم و براي سال بعد برنامه ريزي داشته باشيم.
مصداق حديث حضرت علي (ع)!
بله، فردي كه به حدي از ويژگي و توانايي هاي شخصيتي و اعتقادهاي مذهبي رسيده باشد، مي تواند تعادلي بين فكر كردن و فكر نكردن به مرگ برقرار كند. اين تعادل، همان سلامت روان است. عملي كردن و نهادينه كردن اين ديدگاه در وجودمان خيلي سخت است و اينكه ياد بگيريم چطور و كجا و چه زماني به مرگ فكر كنيم.
يك علت ترس از مرگ مي تواند ناشناخته بودن آن باشد؟
با اين سوال دقيقا فلسفه خيام را مطرح كرديد؛ از جمله رفتگان اين راه دارد/ بازآمده اي كو كه به ما گويد راز؟ چه كسي از آن دنيا برگشته كه بگويد آنچه چه خبر است؟ فقط مي دانيم مرگ، رفتني است كه برگشتي ندارد و بايد آدم خوبي باشيم و درست زندگي كنيم. اصلا ناشناخته بودن، باعث ترس و اضطراب مي شود و خيلي ها توانايي درك مفهوم و واقعيت مرگ را ندارند.
بعضي از مردم دلشان مي خواهد بتوانند نوع مرگشان را انتخاب كنند و برخي مرگ هيجان انگيز در دل آسمان يا در دريا و... را آرزو مي كنند. حتي نگاهي فانتزي به آن دارند. اينها كمتر از مرگ مي ترسند؟
اين كاملا مكانيسم دفاعي است و با توسل به احساسات گرايي و طنز، مي خواهند ترس از مرگ را براي خود كمرنگ كنند. مثلا وقتي فردوسي پور در برنامه خندوانه از هيجان انگيز بودن مرگ در حادثه سقوط هواپيما مي گفت، به علت ويژگي هاي هيجاني و برون ريزي او بود. از طرفي، مي دانيم او از كساني است كه مكانيسم هاي دفاعي طنز قوي دارد و در مواقع اضطراب، موضوع را به طنز بر مي گرداند. اما منبع ما وحي است و كتاب هاي آسماني و تعاليم پيامبران و امامان كه به آنها اعتماد داريم.
اگر به شما بگويند مي توانيد نوع مرگتان را انتخاب كنيد، چه مي گوييد؟ تا به حال به اين موضوع فكر كرده ايد؟
ترجيح مي دهم شب بخوابم و صبح بلند نشوم. هيچ كس مرگ دردناك را دوست ندارد و من هم مرگي بي درد مي خواهم. شايد علتش شغلم باشد و اينكه در كشيدن آدم ها را زياد مي بينم. پزشكان چون مرگ زياد مي بينند، مي دانند چقدر نزديك است و به علت ترسي كه از مرگ دارند، معمولا سرطان ها در پيشرفته ترين حالت در آنها كشف مي شود چون دنبال اينكه بيماري شان تشخيص داده شود، نمي روند و مي ترسند تشخيص داده شود. اين را هم مي دانم كه مرگ براي بازمانده ها با هر نوع اعتقادي خيلي سخت تر است و معتقدم اعتقادهاي مذهبي بايد مرگ را ساده تر و باورپذيرتر كند.
و نترسيم از مرگ، مرگ پايان كبوترنيست، مرگ وارونه يك زنجره نيست، مرگ در ذهن اقاقي جاري است... اين شعر را شنيده ايد؟ اين هم يك مكانيسم دفاعي است؟
بله، اينها تمثيل هايي است كه از يك ذهن عرفاني و به خدا نزديك شده تراوش كرده. سهراب اضطراب مواجهه با مرگ را با اين نگاه لطيف كاهش داد. اصلا هنر يك مكانيسم دفاعي است براي كاهش اضطراب ها. خواندن اين ابيات به كاهش اضطراب و تغيير ديدگاه نسبت به مرگ كمك مي كند.