معتادي كه كارخانه دار شد!

وبلاگ ادیب قوچانی مطالب جذاب جالب خواندني اخبارهاي فرهنگي هنري واموزشي علمي فن اوري اينترنت موبايل سلامت اموزش اشپزي جوانان گردشگري ديني فن اوري تحصيلي اعتياد موفقيت ورزشي طب سنتي دعا خانه داري زناشويي والدين موفق اشپزي و....

معتادي كه كارخانه دار شد!

۴۲۰ بازديد
محمد ثقفي صاحب كارخانه تشك و مبل‌سازي به گفته خودش از ۹ سالگي سيگار كشيده و از ۱۲ سالگي تجربه مصرف ترياك داشته و از سال ۸۰ تا ۸۸ هم به طور مداوم شيشه مصرف كرده است اما امروز يك كارخانه‌دار موفق است.

به گزارش گروه وبگردي باشگاه خبرنگاران جوان ، اعتياد، ترك هاي مكرر اما بي فايده و درنهايت رهايي از دام آن حكايت دور و دراز و البته تكراري است كه امكان دارد براي بسياري از آدم ها رخ بدهد. اما اين حكايتي كه ما به سراغش رفتيم كمي متفاوت تر به نظر مي رسد.

مردي كه سال ها تمام فكر و ذكرش مصرف مواد مخدر بوده حالا بعد از 6 سال ترك كامل صاحب دو كارخانه بزرگ تشك سازي و مبل سازي شده است. اين اتفاق يك بخش از ماجراست. بخش مهم تر آن كه باعث شده تفاوت او با بقيه كمي محسوس تر باشد اين است كه حدود 90 درصد از 150 كارگري كه در اين كارخانه ها كار مي كنند معتاد بودند. يعني كساني كه داستانشان بي شباهت با او نيست. همين كارشان موجب شده تا جنس كارآفريني شان با آنچه كه از قبل ديده ايم متفاوت باشد.

آنها كساني هستند كه رونق كسب و كارشان را بيش از تلاش و پشتكار خودشان مديون نوع نگاه به آدم هاي پيرامون شان هستند. محمد ثقفي، صاحب كارخانه تشك و مبل سازي رويال از سال 88 ديگر لب به مواد مخدر نزده است. كسي كه به گفته خودش از 9 سالگي سيگار كشيده  و از 12 سالگي تجربه مصرف ترياك داشته و از سال 80 تا 88 هم به طور مداوم همدم ماده محركي به نام شيشه بوده؛ در نهايت با يك معجزه موفق مي شود اعتياد را ترك كند. اين معجزه را هم مي تواند مديون دعاي مادر، برادر، همسر و فرزندانش باشد.

براي اينكه بهتر با داستان خانواده ثقفي آشنا شويد مي توانيد از زبان خود او ماجرا را بخوانيد. ماجرايي كه خودش از آن با عنوان تولد بيداري ياد مي كند.

سرگذشت محمد ثقفي شنيدني است. او در زندگي اش از جسارت، شقاوت، بي رحمي، گناه گرفته تا معرفت، مردانگي، ايمان، اراده و... را تجربه كرده. ريشه خانوادگي ثقفي ها به يكي از روستاهاي آمل مربوط مي شود. علي اصغر، پدر محمد از سال ها قبل براي كار بهتر راهي تهران مي شود و بعد از آنكه مدتي در لحاف دوزي مشغول به كار بوده به استخدام شهرباني درمي آيد و بعد از بازنشستگي بار ديگر به زادگاهش برمي گردد. اما او در همين مدت زمان  سختي ها و مشقت هاي زيادي را به دوش كشيد.

آنها از سال 57 در كيانشهر تهران زندگي كرده و 25 سال هم در آنجا بودند كه بعدها به دليل مشكلات مالي و فشار زندگي مجبور شدند خانه را بفروشند. پدر محمد شش فرزند داشت. سه پسر و سه دختري كه در اين مدت بزرگ شده و دخترها جهيزيه مي خواستند و پسرها سرمايه اي براي شروع كار نياز داشتند. به همين دليل پدر محمد بخشي از مبلغ فروش خانه را براي دخترها جهزيه تهيه مي كند و بخش ديگري را براي كمك به پسرها در اختيارشان مي گذارد و باقي مانده پول آنقدر كم است كه تنها يك خانه 60 متري مي توانند بخرند و با هم در آن زندگي كنند.

روز اول مدرسه، ناظم من را زد

محمد از زماني تعريف مي كند كه كمي بزرگ تر شده و با قد كشيدن او دردسرهايش هم بزرگ تر مي شود. تعريف ديگران از محمد ثقفي اين بود كه شر، شلوغ و نا آرام است و نمي تواند چند لحظه آرام و قرار داشته باشد و او را موجودي پرخشاگر و ناآرام مي شناختند «من هفت سالم بود كه روز اول مدرسه از ناظم كتك خوردم. ديدم همه بچه ها با پدر و مادرهايشان آمده اند و گريه مي كنند. من از همان اول به پدر و مادرم گفته بودم كه با من به مدرسه نيايند و خودم تنهايي مي خواهم به مدرسه بروم. در آن روز كارم اين بود كه سر و كله همه بچه ها بزنم و خيلي شيطنت كنم. ناظم مدرسه من را گوشه اي كشيد و با من صحبت كرد. يادم نيست چه چيزي به من گفت كه به او گفتم حاج آقا! برگشت گفت حاج آقا باباته! منم فكر كردم حرف بدي زده است ناراحت شدم و شروع كردم هر چي فحش بلد بودم بار آقاي ناظم كردم. او هم عصباني شد و من را كتك زد.»

9 سالگي سيگار كشيدم و 12 سالگي ترياك

تجربه مصرف سيگارش مربوط به 9 سالگي است و مصرف مواد مخدر را هم در 12 سالگي تجربه مي كند. آن هم در سفري كه سرنوشت او را به كلي عوض كرد و مي گويد: «از زماني كه به ياد دارم و بچه بودم دوست داشتم بزرگ باشم و به همين دليل با بزرگ تر از خودم هميشه مي گشتم. 9 سالم بود كه اولين تجربه مصرف سيگار را داشتم. مادرم يك قلكي داشت كه در آن سكه ها را جمع مي كرد تا وقتي جعفر، برادرم سربازي اش تمام شد برايش گوسفند بكشد. من ته قلك را شكافته بودم و از زير آن پول بيرون مي كشيدم. يك بخشي از آن را سيگار مي گرفتم و بخش ديگرش را سرمايه قمارم كرده بودم. پولي كه مي بردم يك بخشي اش را داخل قلك مي ريختم و باقي را باز سرمايه قمار مي كردم.

چند سال گذشت تا اينكه 12-13 سالم شد. يك پسردايي داشتم او 15-16 سال از من بزرگ تر بود. در آن زمان مسافر دربستي داشت. مسير هم جايي بود كه زمستان يك متر برف مي باريد. من هم براي اينكه پسردايي ام تنها نباشد با آنها همراه شدم. اين يك سفر ناگهاني و سرنوشت ساز براي من بود. برف شديدي باريد و از سرما جاني برايمان نمانده بود. آنها براي اينكه بتوانند سرما را تاب بياورند شروع كردند به ترياك كشيدن. ديدم كه آنها ديگر سردشان نيست. به من هم گفتند توام مي خواهي سردت نشود چند پوك بكش. 4-5 پوك كه كشيدم ديدم چه حال خوبي دارم و متوجه شدم اين همان چيزي است كه تا الان دنبالش مي گشتم.»

همين تجربه كافي بود تا او را به دام اعتياد بيندازد به طوري كه تا به تهران رسيد براي خريد ترياك اقدام كرد «رسيدم تهران رفتم ترياك خريدم. وقتي مي خواستم بخرم به من نمي دادند و مي گفتند سنم كم است. من هم به دروغ مي گفتم براي پدرم مي خواهم و مي رفتم در سرخه حصار مي كشيدم. از همان روز اول من عملي شدم. شايد يك نفر بعد از مدتي مصرف معتاد شود اما من از همان روز اول معتاد شدم. چون به من آرامش مي داد. از آن به بعد بود كه رفتارم هم كمي معقول تر شده بود؛ اما غافل از اينكه در پس اين آرامش ظاهري طوفاني در راه بود.

خيلي زود آرامش روزهاي نخست جاي خودش را با خماري و نياز هميشگي به موادمخدر عوض كرد. در همان دوران با وجود آنكه من دانش آموز مقطع راهنمايي بودم اما هر كاري از من با آن سن و سال سر مي زد و با وجود آنكه باهوش بودم اما اصلا درس نمي خواندم. دائما از مدرسه فرار مي كردم.»

پدرم وقتي فهميد چهاربار پشت سرهم سكته كرد

«جعفر» برادر بزرگ تر محمد از جمله كساني است كه تلاش بسيار در ترك اعتياد او كرد و هيچ وقت در بدترين شرايط او را تنها نگذاشت. او از دوران كودكي محمد مي گويد: «محمد در دوراني كه به مدرسه مي رفت همه را حتي مدير مدرسه را هم به ستوه آورده بود. يادم هست مدير مدرسه محمد، مدير قدر و قوي بود. اما نمي توانست از پس محمد بربيايد.

يك بار همين مدير از دستش به شدن عصباني شده بود و او را آنقدر زد كه محمد بي هوش شد و او را داخل موتورخانه انداخت. روزي نبود كه دعوا نكند و كسي را نزند. يك بار يك نفر را بدجور با چاقو زده بود طرف كم مانده بود بميرد. 4ماه در زندان قصر حبس كشيد.»

او آنقدر شينطت كرد تا اينكه در نهايت درس را رها كرده و در كارگاه تشك دوزي عمويش مشغول به كار شد. محمد مي گويد: «در خانواده اولين كسي كه متوجه اعتياد من شد برادرم جعفر بود. هميشه مراقب من بود اما هيچ وقت اعتياد من را به روي خودم نمي آورد. به آرامي ديگر چهره ام هم بر اثر مصرف داشت تغيير مي كرد. مادرم نمي خواست باور كند كه من معتاد شده ام. پدرم هم وقتي متوجه شد چهار بار پشت سرهم سكته كرد.»

ازدواج به شرط ترك؛ اما...

محمد به دليل درگيري تجربه 4 ماه دارد اما قبل از آنكه راهي زندان شود با دختري به نام زهرا آشنا شده و به او قول داده بود وقتي ترك كند به خواستگاري اش خواهد رفت «قبل از آنكه به زندان بيفتم با دختري آشنا شدم. من به او قول داده بودم كه مواد را خيلي زود ترك مي كنم و به خواستگاري اش خواهم رفت.

بعد از 4 ماه از زندان آزاد شدم و چون ترك در زندان اجباري بود؛ مجبور به ترك مواد مخدر شدم. در آن موقع خانواده ام را تحت فشار قرار دادم كه برايم به خواستگاري بروند وگرنه دوباره اعتياد را از سرمي گيرم. پدرم كه اصلا به من اعتماد نداشت با خواستگاري ام به شدت مخالفت مي كرد. با اصرار من جعفر ضامن شد.»

جعفر درباره ماجراي خواستگاري محمد از زهرا گفت: «روز خواستگاري من خيلي نگران بودم. اما چون مي ديدم اين دو نفر خيلي همديگر را دوست دارند به همين دليل تعهد دادم كه محمد خوب مي شود. من با روحيات برادرم آشنا بودم و مي دانستم يك روزي كاري مي كند كه تمام اين بدي هايش را جبران خواهدكرد. اما روزهاي تلخي را بايد تحمل مي كرديم. به هر حال دختري جوان با هزار اميد و آرزو مي خواست وارد زندگي او شود. هرچند آن دختر با تمام ويژگي هاي محمد آشنايي داشت و تن به اين ازدواج داد اما به هر حال نياز به پشتيباني و حمايت زيادي هم داشت.»

زهرا، همسر محمد درباره علاقه اش به محمد مي گويد:‌ «در ابتدا من اصلا محمد را دوست نداشتم. اما رفته رفته كه شناختم به او بيشتر شد به او وابسته شدم و احساس كردم محمد از آن جنس مردهايي است كه ماندگار هستند. به همين دليل پاي او ايستادم. هرچند دراين ميان سختي هاي زيادي را هم تاب آوردم.»

مصرف شيشه به من وام هاي بلاعوض اما با بهره هاي سنگين داد

بعد از آنكه محمد ازدواج كرد، جعفر كه كارگاه كوچكي راه انداخته بود از برادرش خواست پيش او كار كند. محمد مي گويد: «با وجود آنكه در كارگاه برادرم مشغول به كار شدم اما هنوز تصميم جدي براي ترك نداشتم. براي همين دنبال راهي بودم تا ظاهرم را حفظ كنم. در اوايل ترياك را مي خوردم. بعد از مدتي به من گفتند مواد جديدي آمده است كه نه عمل دارد و نه اعتياد. شيشه اينطور به من معرفي شد.

سال 80 بود كه وارد اعتياد به شيشه شدم. همان بار اول كه آن را مصرف كردم از فردايش به آن اعتياد پيدا كردم. اصلا اينطور نبود كه هفته اي يك بار ماهي يك بار بخواهم بكشم. چون وقتي مصرف مي كردم حسم اين بود كه چيزي كم ندارم.»

محمد بارها تلاش كرد مواد مخدر را ترك كند اما نتوانست. «خيلي چيزهايم را به دليل مصرف موادمخدر از دست دادم. در اوج مصرف شيشه من 2 روز 3 روز به روش هاي مختلف ترك كردم. حتي 9 بار سم زدايي كردم. بار آخر كه براي سم زدايي رفتم دكتر گفت معلوم نيست بدنت جواب بدهد. اين ترك كردن ها هيچ تاثيري روي بدن من نداشت. من همه چيز را براي ترك امتحان كرده بودم. قرص هايي براي ترك مي خوردم حتي به همان هم اعتياد پيدا كرده بودم.»

حتي برادرش هم در اين باره مي گويد: «بارها او را خوابانديم. زن و بچه اش را پشتيباني مي كردم. خانمش خيلي زن صبوري است. معتادها شانس خوبي كه مي آورند خداوند به آنها همسر خوبي مي دهد. 90 درصد بچه هايي كه اعتياد دارند خانواده خوبي دارند.»

دوستش داشتم اما تركش كردم

زهرا، همسر محمد يكي از مهمترين دلايلي كه توانست سال هاي دشوار اعتياد همسرش را تاب بياورد به دليل برادر شوهرش مي داند و مي گويد: «برادر شوهرم از من و بچه هايم خيلي خوب حمايت كرد و حرف هايي به من زد كه بيشتر به دليل همان حرف ها بود كه من را نگه مي داشت. او من را هميشه دعوت به صبر مي كرد. اما ديگر بعد از چند سال من محمد را ترك كردم و به خانه مادرش رفتم.»

محمد از زمان ترك همسرش مي گويد: «وقتي همسرم تركم كرد من هم آن زمان در تهرانپارس درگير شده و فراري بودم. به همين دليل در چهاردانگه يك خانه گرفتم كه تنها يك تشك، تلويزيون و اجاق گاز داشت. جيبم را هم پر پول مي كردم و فكر مي كردم اين پول پشت و پناهم است. در اصل كارتن خواب در خانه بودم.»

برادرم هيچ وقت به من نگفت معتاد

جعفر براي اينكه برادرش را سر به راه كند روش خاص خودش را داشت كه همين روش هم در ترك او بي تاثير نبود «آدم معتاد، آدم نصيحت پذيري نيست. چون تمام وجودش را اعتياد گرفته است. يعني طوري نيست كه بشود او را زد يا بست. به هر حال اثري ندارد. چون يك آدم معتاد ممكن است گوشواره دخترش، دوچرخه پسرش را بفروشد و پول آن را خرج عملش كند. بايد با رفتار و عمل به او فهماند كه كارش اشتباه است. اين اثبات نيز نياز به زمان دارد. در آن زمان ها شايد باز هم مصرف كند و غرق شود؛ اما مي داني كه هميشه دستت توي دستش است و نمي گذاري پايين تر برود.»

محمد نيز درباره برادرش مي گويد: «جعفر اگر مي خواست كارگاه بيايد از 2 ساعت قبل زنگ مي زد و مي گفت من دارم مي آيم. وقتي هم مي آمد از ماشين پياده نمي شد. آنقدر سر و صدا مي كرد تا ما جمع و جور كنيم و او تا روزي كه من ترك كنم اسم موادمخدر را به روي من نياورد. همه جا كنارم بود اما هيچ وقت نمي گفت من معتادم.»

مادر مُرد از بس كه جان ندارد

آنقدر همه از محمد نااميد بودند كه ديگر مادرش هم تاب نياورد و مُرد «ديگر هيچ كس اميدي به بازگشت من نداشت. همسرم مي خواست از زندگي من بيرون برود؛ اما از طرف ديگر من را هم دوست داشت. جداي از دوست داشتن انگار اميدي هم به بازگشت من داشت. برادرم هم اميدوارتر از او. مادرم خيلي عذاب مي كشيد. عاقبت هم در سال 88 فوت كرد. آنقدر از مرگ مادرم ناراحت شدم كه خودم را گم و گور كردم. حتي در مراسم او شركت هم نكردم.»

اما به هر حال به روزهايي كه محمد دگرگون شد نزديك مي شويم. زماني كه جعفر هم احساس كرد دعايش پيش خدا اثر كرده و جواب آن را به زودي خواهدگرفت. جعفر درباره روزي كه به درگاه خدا از ته دل دعا كرد مي گويد: «به جان بچه كوچكش خدا را قسم مي دادم و با او حرف مي زدم. مي گفتم خدايا محمد برگردد. به زن و بچه اش رحم كن. يك روز سر نماز بودم. احساس كردم آنجا خدا جوابم را داد. از ته دلم كمك خواستم. به يك هفته نرسيد كه جوابم را هم گرفتم. بار آخري كه برادرم ترك كرد زماني بود كه از كمپ فرار كرد.»

ماجراي فرار از كمپ، سفر به مشهد و خداحافظي هميشگي با موادمخدر

محمد از آخرين باري كه براي ترك به كمپ رفت مي گويد: « به كمپ رفتم تا ترك كنم. در آنجا 5 روز من را خواباندند. قرص خواب آور مي دادند كه بيدار نشوم. بعد از 5 روز كه بيدار شدم با خودم گفتم اينجا چه كار مي كنم؟ چون به عنوان معتاد پرخطر من را مي شناختند اتاق شخصي داشتم. رفتم پيش مسئول كمپ گفتم مي خواهم بروم، نگذاشتند.

داشتم نقشه فرار مي كشيدم كه ديدم بچه خواهرم با موتور دم در ايستاده و برايم خوراكي آورده. صدايش كردم و دويدم به سمت موتور؛ پابرهنه و با شلوارك از كمپ فرار كردم. ماشينم را برداشتم، مواد خريدم و مصرف كردم. آنقدر هم ولع داشتم كه اضافه تر هم گرفته بودم. سمت كمپ رفتم. صاحب كمپ را ديدم و همان زمان به من گفت مصرف كردي؟ اين حرفش براي من خيلي سنگين بود. موادي كه در جيبم بود را برداشتم و بسته اش را در مقابلش پاره كردم و مواد را بيرون پاشيدم. گفتم من ديگر مواد مصرف نمي كنم.

يكي از دوستانم گفت بليط گرفتم برويم مشهد.. با هم رفتيم. به هيچ عنوان نيت توبه نداشتم. به همين دليل پايم نمي كشيد به حرم بروم. وقتي رفتم زيارت، داخل حرم نمي دانم چه اتفاقي براي من افتاد. كلا دگرگون شدم. بعد از آن زمان احساس مي كنم هر روز مواد مصرف كرده ام. يعني ديگر جايي براي مصرف مواد برايم نمانده. نمي دانم امام رضا چه كار كرد؟ چه اتفاقي براي من افتاد؛ نمي دانم. وقتي از مشهد برگشتيم هم، پدرم با من صحبت كرد. گفت مادرت مُرد من گريه نكردم اما تو كمر من را شكستي.

در آنجا بود كه ديگر تلنگر نهايي را خوردم. من را به روستايمان بردند. همان جايي كه براي اولين بار موادمخدر مصرف كردم. پدرم گفت چند روز آنجا بمان. از آن به بعد بود كه ديگر مواد مصرف نكردم. روزي كه ترك كردم 52-3 كيلو بودم. هيچ چيزي براي از دست دادن نداشتم. دوست ندارم آن روزها را كسي ببيند. احساس مي كنم درد من، درد بي خدايي بود. خدا را گم كرده بودم و بلد هم نبودم پيدايش كنم. اما الان حالم خيلي خوب است. نمي دانم چه شد كه دفعتا ترك كردم. به خاطر همسرم؟ بچه هايم؟ دعاي برادرم؟ فوت مادرم؟ نمي دانم كدام يك انگيزه من براي ترك شد. مي دانم وقتي به اين نقطه رسيدم همه چيز تمام شد. به هر حال تلاش خانواده ام هم بي ثمر نبود. آنها من را رها نكردند و از هر راهي مي شد براي كمك به من انجام مي دادند.»

كارگرهايي كه روزي مانند محمد بودند

بعد از ترك بود كه محمد ثقفي وارد زندگي نو و جديدي شد. گسترش كارگاه كوچك برادرش اولين و بزرگ ترين تحول او در زندگي دوباره اش بود «من بلافاصله بعد از ترك خودم را بيشتر از قبل با كار مشغول كردم. كارگاه كوچكمان را توسعه دادم. خيلي زود هم گسترش پيدا كرد. 10-15 كارگر تبديل به 150 كارگر شد. در كمتر از دو سال محصول اين كارگاه تبديل به يكي از برندهاي معتبر كشور شد. يك خط توليد مبل هم به راه انداختيم.»

وجه متمايز كارخانه محمد و برادرش با ساير كارخانه ها در نوع كارگرهايش است «بيش از 90 درصد كارگران اين كارخانه كساني هستند كه پيشنيه اي شبيه به من داشتند. كساني كه اعتياد آنها را به انتهاي خط رسانده بود. اين كار را كردم چون هم درد من هستند. اما اين همه ماجرا نيست. حقيقت آن است كه نگاه من به اين افراد كاملا با نگاه عمومي جامعه متفاوت است. چون تمام معتادها، آدم هاي سينه سوخته و كار درست هستند. غيرتي كه آنها دارند خيلي هاي ديگر ندارند. نمي خواهم مُهر تاييد به آنها بزنم. اما اعتياد راه بي بازگشت نيست. من به اين آدم ها اعتماد كردم آنها هم وقتي ديدند مورد توجه هستند ترك كردند. يعني هر كس پايش به اين كارخانه باز شده براي هميشه با اعتياد خداحافظي كرده است.»

محمد ثقفي در حال حاضر 6 سال مي شود موادمخدر را به طور كامل ترك كرده است و با پشتكار هر چه تمام تر دارد چرخ دو كارخانه را به كمك برادرش مي چرخاند و زندگي آرام و خوبي با همسرش زهرا و سه دخترش دارد. اين روزها حال او خوب است، خيلي خوب!

تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد