كودك وحشي، به كودكي اطلاق ميشود كه از سنين بسيار پايين، دور از اجتماع انساني زيسته است و از مراقبت و عواطف انساني، رفتارهاي اجتماعي و از همه مهمتر زبان بشري، چيزي نميداند (يا تجربهي بسيار كمي از آنها دارد). بعضي از اين كودكان وحشي توسط ديگران (معمولاً والدين خودشان) زنداني بودهاند؛ گاه، والديني كه نميتوانند از پس اختلالات جسمي و ذهني كودكانشان بربيايند، آنان را به حال خود رها ميكنند.
به گزارش تكناز به نقل از جهان عجيب ، كودكان وحشي پيش از آن كه به حال خود رها شوند يا از خانه فرار كنند، ممكن است مورد سوء استفادهي شديدي قرار گرفته باشند يا آسيبهاي رواني جدي بر آنها وارد آمده باشد. طبق گزارشها، برخي از اين كودكان، توسط حيوانات، بزرگ ميشوند و برخي ديگر، به تنهايي در طبيعت وحشي، روزگار ميگذرانند. بيش از صد مورد كودك وحشي گزارش شده است. ما ۱۰ تا از آنها را كه در زمان خود معروف شدهاند، در اينجا ميآوريم.
۱۰) دينا سانيچار، پسر گرگي هند
تاريخ پيدا شدن : ۱۸۶۷
سن هنگام پيدا شدن : ۶
محل : سكندرا
مدت زمان زندگي در طبيعت : ۶ سال
حيوانات : گرگها
گفته ميشد «دينا سانيچار»، يكي از پسرهايي كه در پرورشگاه سكندرا زندگي ميكرد، دچار معلوليتهاي ذهني است. او را در سال ۱۸۶۷، هنگامي كه شش سال سن داشت، از غار گرگها بيرون آوردند. چند شكارچي در جنگلهاي «بلندشهر» از ديدن پسري كه روي چهار دست و پا دويده و به دنبال يك گرگ، وارد لانهي گرگها شد، در شگفت ماندند. اين چنين بود كه دينا سانيچار پيدا شد. آنها با استفاده از دود، گرگ و همراهش را بيرون آوردند و گرگ را با شليك گلوله كشتند.
دينا، در ابتدا، عادات يك حيوان وحشي را از خود بروز ميداد؛ او جامههايش را ميدريد و از زمين غذا ميخورد. دينا سرانجام غذاي پخته را با غذاي خام جايگزين ساخت اما هرگز صحبت كردن نياموخت. ظاهراً دينا به تنباكو هم معتاد شد. وي در سال ۱۸۹۵ مُرد.
۹) كامالا و آمالا، دختران گرگي ميدناپور
تاريخ پيدا شدن : ۱۹۲۰
سن هنگام پيدا شدن : ۸ (كامالا)، 1.5 (آمالا)
محل : ميدناپور، هند
مدت زمان زندگي در طبيعت : ۸ سال ، ۱ سال
حيوانات : گرگها
شايد يكي از مشهورترين و بحثبرانگيزترين ماجراهاي مربوط به كودكان وحشي، ماجراي «كامالا» و «آمالا» باشد. كامالا و آمالا، دو تن از جالبترين افراد، در ميان كودكان وحشي هستند. اين دختران گرگي، كنار هم، در لانهي گرگها پيدا شدند. در آن زمان، آمالا ۱۸ ماهه بود و كامالا هشت سال داشت. با اين حال، گفته ميشد اين دو خواهر نيستند، بلكه در سالهاي متفاوتي، به حال خود رها شدهاند يا اين كه گرگها آنها را برداشتهاند.
در همان سال، كشيش «جوزف سينگ» ، يك مبلغ مذهبي كه ادارهي پرورشگاهي در شمال هند را بر عهده داشت، شايعاتي شنيد دربارهي دو موجود شبحمانند، كه در جنگل بنگال، در نزديكي «ميدناپور»، دستهاي از گرگها را همراهي ميكنند. روستاييان محلي از اين ارواح ميترسيدند، اما بر اساس عرف منطقه، حق نداشتند به گرگها آسيبي برسانند. سينگ، كه كنجكاو شده بود، بر بالاي يك درخت، مخفيگاهي ساخت مشرف به لانهي دستهي گرگها. لانه، در واقع، يك پشتهي قديمي ده پايي موريانهها بود كه با گذشت زمان، گود و ميانتهي گشته بود. با بالا آمدن ماه، سينگ، گرگها را ديد كه يكي يكي بيرون ميآيند. سپس، دو موجود خميده و ترسناك ظاهر شدند. اين دو موجود سرهاي خويش را كمي بيرون آوردند، هواي شبانه را بو كشيدند و آنگاه به بيرون جهيدند. اين «اشباح» بر اساس توصيفات سينگ در دفتر خاطراتش، موجوداتي بودند : «…بسيار مخوف و ترسناك…دست، پا و بدني همچون انسان داشتند، اما سرهايشان، جسم گردي بود از چيزي كه شانهها و قسمت فوقاني بالاتنهشان را ميپوشاند…چشمهايشان، درخشان و نافذ بود و شباهتي به چشم انسانها نداشت…هر دوي آنها روي چهار دست و پا ميدويدند».
ظاهرا،ً در اين دخترها، اثري از رفتار و افكار انساني نبود. گويي آنها ذهن يك گرگ را داشتند. هر لباسي كه به تنشان پوشانده ميشد را پاره ميكردند، فقط گوشت خام ميخوردند، هنگام خواب به صورت دايرهاي و خميده به هم ميچسبيدند، در خواب تكانهاي ناگهاني ميخوردند و خرناس ميكشيدند، تنها بعد از طلوع آفتاب بيدار ميشدند، زوزه ميكشيدند و ميخواستند دوباره آزاد شوند. كامالا و آمالا آنقدر چهار دست و پا راه رفته بودند كه تاندولها و مفاصلشان كوتاه شده بود، به همين دليل قادر نبودند پاهايشان را راست نگه دارند يا حتي براي راه رفتن روي دو پا، كوششي نشان دهند. آنها هرگز لبخند نزدند و علاقهاي به ارتباط با انسانها نشان ندادند. تنها احساسي كه در چهرهشان ديده ميشد، ترس بود. حتي حواس اين دو نيز همچون حواس گرگها شده بود. به گفتهي سينگ، شب هنگام، چشمان آنان بينايي خارقالعادهاي داشت و مثل چشم گربهها ميدرخشيد. قدرت شنوايي آنها نيز بسيار قوي بود، اما به نظر ميرسيد صداي انسانها براي گوشهايشان غريب و غير قابل شنيدن است.
سينگ، به عنوان مردي فقير اما تحصيلكرده، تمام تلاش خود را كرد تا وظيفهي خود مبني بر بهبود حال كامالا و آمالا را به بهترين نحو ممكن انجام دهد. وي كه به نظريهي رشد گياهوار كودكان اعتقاد داشت، اين طور نتيجه گرفت كه عادات گرگي كامالا و آمالا، به نحوي مانع از بروز آزادانهي خصايل انساني آنها ميشود. سينگ احساس ميكرد وظيفه دارد ( حداقل به دلايل مذهبي ) كه اين اين دو دختر را از روش زندگي گرگوارشان جدا كند و زمينهي ظهور انسانيت دفنشدهي آنان را فراهم آورد. متأسفانه، پيش از آن كه كار پژوهشي وي پيشرفت كند، دختر كوچكتر، آمالا، بيمار شد و جان داد. اين واقعه، براي كامالا كه تازه ترسش از انسانهاي ديگر و محيط پرورشگاه ريخته بود، ضربهي مهلكي محسوب ميشد. كامالا مدت زيادي عزا گرفت و سينگ، ميترسيد او هم جانش را از دست بدهد. اما سرانجام كامالا بهبود يافت و سينگ برنامهي بهبودي بيمار را آغاز كرد.
۸) دانيل، پسر بزي آند
تاريخ پيدا شدن : ۱۹۹۰
سن هنگام پيدا شدن : ۱۲
محل : آند، پرو
مدت زمان زندگي در طبيعت : ۸ سال
حيوانات : بزها
پسر بزي آند در سال ۱۹۹۰ در آند، پرو پيدا شد و گفته ميشود كه هشت سال توسط بزها بزرگ شده است. وي با خوردن شير آنها و تغذيه از ريشهها و دانهها زنده مانده بود. دانيل در طبيعت، و با مشخصههاي بارز زندگي وحشي بزرگ شده بود.
او روي چهار دست و پا راه ميرفت و دستها و پاهايش آنقدر زخم شدهبودند كه سفت شده و برايش حكم سم را پيدا كرده بودند. وي ميتوانست با بزها ارتباط برقرار كند اما نتوانست زبان بشر را ياد بگيرد.
پسر بزي آند پس از پيدا شدن، توسط تيمي از دانشگاه پزشكي «كانزاس» تحت بررسي و آزمايش قرار گرفت. نام او را «دانيل» گذاشتند.
۷) پسر-آهوي كوهي سوريهاي
تاريخ پيدا شدن : ۱۹۴۶
سن هنگام پيدا شدن : تقريباً ۱۰
محل : صحراي سوريه
مدت زمان زندگي در طبيعت : ۹ سال
حيوانات : آهوان كوهي
پسري كه حدوداً ۱۰ سال سن داشت در ميان گلهاي آهوان كوهي در صحراي سوريه پيدا شد. او را به كمك يك جيپ عراقي گرفتند، چون ميتوانست با سرعت ۵۰ كيلومتر در ساعت بدود. اگرچه وي به طرز وحشتناكي لاغر بود، اما ميگفتند بسيار سالم و تندست است و عضلاتي پولادين دارد. اين پسر را گرفتند و دست و پايش را بستند.
به گفتهي آرمن، پسر-آهوي كوهي سوريهاي در سال ۱۹۵۵ هنوز زنده بود و سعي كرده بود از وضعيت نامطلوبي كه در آن زنداني شده بود، فرار كند. من احساسات شما را با بيان كارهايي كه براي جلوگيري از اين اقدام او انجام گرفت، جريحهدار نميكنم.
آنچه كه Magazine Life در تاريخ ۹ سپتامبر۱۹۴۶ نوشته بود، تا حد زيادي با گزارشهاي ديگر مطابقت دارد. گزارش ميگويد يك ماه پيش، گروهي از شكارچيان، پسري پيدا كردهاند كه وحشي و آزاد در ميان گلهاي از آهوان كوهي، در دشت سوريه ميدويده است. گويا، وي، كه در زمان پيدا شدن ۱۰ الي ۱۴ سال داشت، در كودكي به حال خود واگذاشته شده بود. بعد از پيدا شدن، او را به آسايشگاه بيماران رواني انتقال داده بودند. Sunday Express نيز گزارش مشابهي ارائه كرده، با اين تفاوت كه سرعت پسر را ۵۰ متر در ساعت قلمداد كرده است نه ۵۰ كيلومتر در ساعت.
۶) بلو، پسر شامپانزهاي نيجريهاي
تاريخ پيدا شدن : ۱۹۹۶
سن هنگام پيدا شدن : ۲
محل : نيجريه
مدت زمان زندگي در طبيعت : ۱ سال
حيوانات : شامپانزهها
«بلو»، پسر شامپانزهاي نيجريهاي را هنگامي كه دو سال داشت، در سال ۱۹۹۶ پيدا كردند. والدينش احتمالاً وي را كه دچار معلوليت جسمي و ذهني بود، در شش ماهگي رها كرده بودند، كاري كه معمولاً چادرنشينان «فولاني»، ساكنان بخش عمدهاي از منطقهي «ساحل» در غرب آفريقا، با كودكان معلولشان انجام ميدهند و امري عادي محسوب ميشود.
بلو كه گفته ميشود توسط شامپانزهها سرپرستي و بزرگ شده بود، ميان يك خانوادهي شامپانزه، در ۱۵۰ كيلومتري جنوب «كانو» واقع در شمال نيجريه پيدا شد. زماني كه اين ماجرا، شش سال بعد در سال ۲۰۰۲ به چند خبرگزاري رسيد، بلو در خانهي بيسرپرستان Tudun Maliki Torrey در كانو ساكن شده بود.
بلو، زماني كه تازه پيدا شده بود، مثل يك شامپانزه راه ميرفت، او از پاهايش بهره ميگرفت اما دستهايش را روي زمين ميكشيد. وي شبها در خوابگاه به اين سو و آن سو ميپريد، بچههاي ديگر را آشفته ميكرد و همه چيز را پرت ميكرد و ميشكست. شش سال بعد، بلو بسيار آرامتر شده بود، اما همچنان مثل شامپانزهها به اين سو و آن سو ميپريد، صداهاي شامپانزهوار در ميآورد و چند بار با مشت به سرش ميزد. بلو در سال ۲۰۰۵ از دنيا رفت.
۵) جان سبونيا، ميمون-پسر اوگاندايي
تاريخ پيدا شدن : ۱۹۹۱
سن هنگام پيدا شدن : ۶
محل : اوگاندا
مدت زمان زندگي در طبيعت : ۳ سال
حيوانات : ميمونها
«جان سبونيا» در اوايل دههي ۱۹۸۰ به دنيا آمده بود. وي بعد از مشاهدهي قتل مادرش به دست پدر خودش، از خانه فرار كرده بود ( احتمالاً در آن زمان حدود سه سال داشته ). باور عام و پذيرفته بر اين است كه ميمونهاي سبز آفريقايي (green African vervet monkeys) حداقل تا اندازهاي مراقبت از او را در جنگل بر عهده گرفتهاند. جان، در سال ۱۹۹۱، وقتي در درختي پنهان شده بود، توسط يك زن يا دختر قبيله ( به نام ميلي ) پيدا شد. «ميلي» با اهالي روستا بازگشت و در اين مورد، نه تنها خود جان در برابر اسير شدن مقاومت كرد- چيزي كه معمولاً اتفاق ميافتد- بلكه خانوادهاي كه سرپرستياش را بر عهده گرفته بودند نيز، با پرتاب چوب به سمت روستاييان، به دفاع از او برآمدند.
گزارشات اوليه حاكي است كه تمام بدن جان با موهايي موسوم به هايپرتريكوسيس پوشيده شده بود. در مدفوع وي، كرمهايي به طول نيم متر وجود داشت. وقتي او را گرفتند و تميزش كردند، معلوم شد تمام تنش پر از شكاف و خراش است و زانوهايش به دليل چهار دست و پا راه رفتن، زخمي است. هويت جان سبولينا در همين زمان مشخص شد. ميلي، جان را به «پل و مولي واسوا»، مديران يك مؤسسهي خيريه، سپرد. جان در ابتدا نميتوانست حرف بزند يا گريه كند اما بعدها ياد گرفت صحبت كند. اين بدان معناست كه وي پيش از زندگي در طبيعت، تا حدي حرف زدن را ياد گرفته بود.
او حالا نه تنها حرف ميزند، بلكه آواز نيز ميخواند و همراه گروه كر كودكان «مرواريد آفريقا» به سفر ميرود. بيبيسي، مستندي از ماجراي جان ساخت به نام «گواه زنده» (Living Proof). اين مستند در ۱۳ اكتبر ۱۹۹۹ به نمايش درآمد.
۴) ترايان كالدارار، پسر سگي رومانيايي
تاريخ پيدا شدن : ۲۰۰۲
سن هنگام پيدا شدن : ۷
محل : براشوف، روماني
مدت زمان زندگي در طبيعت : ۳ سال
حيوانات : سگها
«ترايان كالدارار»، پسري رومانيايي بود كه سه سال، دور از خانوادهاش، يك زندگي وحشي در پيش گرفته بود. گفته ميشود او به دليل خشونتهاي خانوادگي، خانهاش را ترك كرده بود. مادرش، «لينا كالدارار»، گفت كه پسرش را دوست ميداشته، اما همسرش مرد خشني بوده و همواره لينا را كتك ميزده. وقتي او ترايان را گم كرد، بسيار آزردهخاطر شد و اين اميد را در خود پرورش داد كه شايد خانوادهي ديگري، سرپرستي ترايان را بر عهده گرفتهاند. او گفت : «وقتي فرار كردم، ارتباطم با ترايان قطع شد، با اين حال، سعي كردم او را پس بگيرم. هر كاري كردم، او ( پدر ترايان ) اجازه نداد بچهام را پس بگيرم. او گفت بچه مال خودش است».
اگرچه ترايان كالدارار وقتي پيدا شد، هفت ساله بود، اما جسم يك بچهي سه ساله را داشت. او نميتوانست صحبت كند، لخت بود و در يك جعبهي مقوايي پوشيده با پلياتيلن زندگي ميكرد. وي از نرمي استخوان شديدي رنج ميبرد، زخمهاي عفوني داشت و جريان خونش احتمالاً به دليل سرمازدگي، بسيار ضعيف بود. به اعتقاد دكترها، امكان نداشت ترايان به تنهايي زنده مانده باشد. آنان اين طور نتيجه گرفتند كه تعداد زيادي از سگهاي ولگرد حومهي شهر ترانسيلوانيا به او ياري رساندهاند. وقتي ترايان پيدا شد، جسد سگي در كنارش بود كه ظاهراً وي از آن تغذيه ميكرده.
ترايان كالدارار، بعد از آن كه اتومبيل يك چوپان به نام «مونالسكو يوان» از كار افتاد، پيدا شد. آقاي يوان مجبور شده بود پياده از مرتع خود بازگردد. در اين زمان او كودك را پيدا كرده، به پليس خبر داده بود. پليس كمي بعد ترايان را گرفت. ترايان همچون يك شامپانزه راه ميرفت و خوابيدن زير تخت را به خوابيدن روي آن ترجيح ميداد. به گزارش دكتر «مرسيا فلوريا»: «او را در وضعيتي حيواني يافته بودند و حركات او نيز حيوانگونه است. اين شواهد نشان ميدهند كه وي در يك محيط اجتماعي رشد نيافته. وي در نبود غذا، بسيار آشفته ميشود. در تمام مدت به دنبال غذاست. وي بعد از خوردن غذا ميخوابد».
۳) راچام پنگينگ، دختر جنگل كامبوج
تاريخ پيدا شدن : ۲۰۰۷
سن هنگام پيدا شدن : ۲۹
محل : جنگل كامبوج
مدت زمان زندگي در طبيعت : ۱۹ سال
حيوانات : حيوانات مختلف
دختر جنگل كامبوج، زني كامبوجي است كه در ۱۳ ژانويهي ۲۰۰۷، در جنگل «ايالت راتانكيري» پيدا شد. خانوادهاي در يك روستاي نزديك به محل، ادعا كردند كه اين زن، دختر آنها، «راچام پنگينگ» است كه ۲۹ يا ۳۰ سال دارد (متولد ۱۹۷۹) و ۱۸ يا ۱۹ سال پيش ناپديد شده. ماجراي راچام، به عنوان يك كودك وحشي كه سالهاي زيادي از عمر خود را در جنگل گذرانده است، پوشش خبري وسيعي داشت.
راچام، پس از آن كه در ۱۳ ژانويهي ۲۰۰۷، ژوليده، لخت و وحشتزده، در جنگلهاي انبوه ايالت راتانكيري واقع در دورترين نقطهي شمال شرقي كامبوج پيدا شد، مورد توجه بينالمللي قرار گرفت. وقتي يك روستايي متوجه شد از غذاي موجود در جعبهي ناهار خبري نيست، آن ناحيه را تحت نظر گرفت، چشمش به اين زن افتاد و چند تن از دوستانش را براي گرفتن او گرد آورد.
پدر راچام، افسر پليس، كسور لو لانگ، او را از روي زخمي كه روي پشتش داشت شناسايي كرد. وي اظهار داشت راچام پنگينگ در سن ۸ سالگي، هنگامي كه همراه خواهر شش سالهاش، گلهي گاوها را هدايت ميكرد، ناپديد شده بود (خواهرش نيز همينطور). يك هفته بعد از پيدا شدن، راچام در تطبيق خود با زندگي متمدن، دچار مشكل شد. به گزارش پليس محلي، او تنها ميتوانست سه كلمه بگويد : «پدر»، «مادر» و «شكمدرد». يك روانشناس اسپانيايي كه اين دختر را ديده بود، گفت او «ميتواند چند كلمه بگويد و با ديدن بازيهايي كه در آنها آيينه و اسباببازيهايي به شكل حيوانات وجود دارد، لبخند ميزند» اما راچام هرگز به زباني كه قابل درك باشد، صحبت نكرد. او هنگام گرسنگي و تشنگي، به دهانش اشاره ميكرد و ترجيح ميداد به جاي اينكه به صورت قائم قدم بردارد، روي چهار دست و پا راه برود. خانوادهي راچام مجبور بودند تمام مدت مراقبش باشند تا به جنگل فرار نكند. راچام پنگينگ بارها سعي كرده بود به جنگل بازگردد. مادرش مرتب ناچار بود لباسهاي راچام را را تنش كند زيرا او ميخواست آنها را از تنش بيرون بياورد. بر اساس اظهارات يكي خبرنگار از «گاردين»، خانوادهي راچام، مراقبت فراواني از وي به عمل ميآوردند و اين زن غمگين و بيتوجه مينمود، هرچند شبها بيقرار ميشد. در ماه مه ۲۰۱۰، راچام پگينگ به جنگل فرار كرد. عليرغم جست و جوها، كسي نتوانسته او را پيدا كند.
2) پسر پرندهاي روسي
تاريخ پيدا شدن : ۲۰۰۸
سن هنگام پيدا شدن : ۷
محل : ولگوگراد، روسيه
مدت زمان زندگي در طبيعت : ۷ سال
حيوانات : پرندگان
در سال ۲۰۰۸، مددكاران روسي، يك «پسر پرندهاي» پيدا كردند، كه مادرش او را در لانهي پرندگان بزرگ كرده بود. اين پسر تنها ميتوانست از طريق جيك جيك كردن ارتباط برقرار كند. به گفتهي مقامات، اين بچهي وانهادهشده را در يك آپارتمان كوچك دو اتاقه در حالي يافته بودند كه با قفسهايي پر از پرنده، غذاي پرندگان و مدفوع آنان، احاطه شده بود.
به گزارش روزنامهي روسي «پراودا» پسر پرندهاي از زبان انساني چيزي نميفهميد و با جيك جيك كردن و تكان دادن بازوانش، ارتباط برقرار ميكرد. فعال اجتماعي، «گالينا ولسكايا»، كه در نجات كودك از خانهاش در «كروسكي»، ولگوگراد، شركت داشت، اظهار كرد مادر ۳۱ سالهي اين پسر، با او همچون ساير حيواناتش رفتار ميكرده و هرگز با وي سخن نميگفته. خانم ولسكايا گفت: «وقتي با او حرف ميزنيم، جيك جيك ميكند».
مقامات روسي اعلام كردند كه كودك از لحاظ جسمي آسيبي نديده است اما از «سندروم ماگلي» رنج ميبرد و قادر به برقراري ارتباط عادي با انسانها نيست. نام اين سندروم، از شخصيت «كتاب جنگل» گرفته شده؛ ماگلي در اين داستان، پسربچهاي است كه توسط حيوانات وحشي بزرگ ميشود.
پراودا اين گونه نوشت: «(مادر وي) از پرندگان خانگي نگهداري ميكرد و به پرندگان وحشي غذا ميداد. هرگز نه پسرك را زده بود و نه بدون غذا رهايش كرده بود، اما هيچ وقت با او صحبت نكرده بود. اين پرندگان بودند كه با وي ارتباط برقرار كرده، زبان پرندهاي يادش دادهاند. او فقط جيكجيك ميكند و وقتي ميفهمد كسي منظورش را متوجه نشده، دستهايش را مثل پرندهها تكان ميدهد». اين مادر، بعد از آن كه پسرك پيدا شد، يك فرم رضايت امضا كرد. براساس اين فرم، وي بايد كودكش را آزاد ميكرد تا تحت مراقبت قرار گيرد. گزارشها حاكي از آن هستند كه پسر پرندهاي موقتاً به يك آسايشگاه رواني منتقل شده بود، اما بعد از مدت كوتاهي، او را به مركز مراقبتهاي روانپزشكي فرستاده بودند.
۱) اكسانا مالايا، دختر سگي اوكرايني
تاريخ پيدا شدن : ۱۹۹۱
سن هنگام پيدا شدن : ۸
محل : بلاگوشچنكا، اوكراين
مدت زمان زندگي در طبيعت : ۵ سال
حيوانات : سگها
«اوكسانا مالاي» نه يك كودك وحشي بود، نه يك كودك محبوس، بلكه كودكي بود وانهاده، كه بيشتر دوران طفوليت خود را از ۳ تا ۸ سالگي، در لانهي سگها، پشت باغچهي خانهي خانوادگي خود در «نوايا بلاگوشچنكا»، اوكراين، گذرانده بود، هر چند، گاهي به خانه ميآمد و والدين الكلي و اهمالگر خويش را ملاقات ميكرد.
والدين دائمالخمر اكسانا، نميتوانستند از او نگهداري كنند و به همين دليل اكسانا در سه سالگي از خانهاش تبعيد شد. آنان در منطقهاي فقيرنشين زندگي ميكردند و سگهاي وحشي بسياري در آن خيابانها پرسه ميزدند. اكسانا در يك كپر، كه محل زندگي اين سگها بود و پشت خانهاش قرار داشت، پناه جست. وي تحت مراقبت سگها قرار گرفت و حركات و رفتارهاي آنان را آموخت. رابطهي اكسانا با سگها آنقدر قوي بود كه وقتي مقامات براي نجاتش آمدند، در ابتدا توسط سگها رانده شدند. اعمال و صداهاي او، تقليدي از سرپرستانش بود. دختر سگي خرناس ميكشيد، پارس ميكرد، روي چهار دست و پا راه ميرفت، مثل يك سگ وحشي قوز ميكرد، پيش از خوردن غذا آن را بو ميكشيد و داراي حواس بسيار قوي بينايي، شنوايي و بويايي بود. وقتي اكسانا را نجاتش دادند، او تنها كلمات «بله» و خير» را ميدانست.
اكسانا، بعد از پيدا شدن، كسب مهارتهاي عادي اجتماعي و عاطفي انساني را دشوار يافت. وي، محروم از هرگونه محرك اجتماعي و فكري، تنها، از حمايت عاطفي سگهاي همراهش برخوردار گشته بود. از آنجايي كه اكسانا در محيط اجتماعي از زبان استفاده نكرده بود، وي در بهبود مهارتهاي زباني با مشكل مواجه ميشد.
اوكسانا در سال ۲۰۱۰، ۲۶ ساله است. او در محل نگهداري معلولين ذهني نگهداري ميشود و در مراقبت از گاوهاي مزرعهي كلينيك كمك ميكند. وي گفته است وقتي كنار سگهاست، از هميشه خوشحالتر است.