مردگان صحبت هاي ما را مي شنوند؟
طبق آيه «إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى و آيه «ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِىالْقُبُورِ» مردگان نمى شنوند. بدين جهت، آيا سلام كردن و سخن گفتن با پيامبر و امامان كارى گزاف نيست؟
1. در مورد دو آيه اي كه به عنوان شاهد مثال آورده ايم بايد به يك نكته توجه كرد :
إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاء إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ(1) تو نمى توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى و نمى توانى كران را هنگامى كه روى بر مى گردانند و پشت مى كنند صدا كنى !
وَ مَا يسْتَوِي الْأَحْياء وَلَا الْأَمْوَاتُ إِنَّ اللَّهَ يسْمِعُ مَن يشَاءُ وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِي الْقُبُورِ (2) و زندگان و مردگان يكسان نيستند. خداست كه هر كه را بخواهد شنوا مى گرداند و تو كسانى را كه در گورهايند نمى توانى شنوا سازى.
لغت «موت»، ضد حيات، معنا شده است.(3) و انواع «موت» در برابر انواع «حيات» مى باشند.
گاهى موت در برابر رشد و نمو مى باشد؛ مانند آيه شريفه:
«يحْيى الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا» (4) «زمين را پس از مردن آن زنده، مى گرداند».
و گاهى موت به معناى جهالت و نادانى، در برابر عقل و هدايت مى باشد مانند آيات فوق.
در آيات فوق، كافران مرده دل، به مردگان تشبيه شده اند؛ زيرا مرده به حسب ظاهر نمي شنود و نمي بيند؛ زيرا مجاري ادراك حسي (چون چشم و گوش) ندارد. كافر معاند نيز چشم حق بين و گوش حق شنو ندارد؛ از اين رو پيام اصلي آيه نكوهش كافران و تشبيه آنان به مردگان است؛ يعني، اي پيامبر! تو قدرت بر هدايت كافران نداري و نمي تواني سخن حق را به آنان بفهماني.(5)
علامه طباطبايي در تفسير الميزان تصريح مي كنند كه؛ مراد از جمله و ما انت بمسمع من فى القبور، اموات است يعنى كفارى هستند كه خاصيت پذيرفتن هدايت را ندارند؛ چون دلهايشان مهر خورده . (6)
2. بر اساس دلايل متعدد عقلى و نقلى ثابت شده است كه همه انسان ها پس از رحلت از دنيا، داراى «برزخ» هستند. (ر.ك: تفسير الميزان، ذيل 154 سوره بقره .) روايات فراواني داريم كه در عالم برزخ، مردگان، صداي زندگان را مي شنوند: در حديثى كه در صحيح بخارى در مورد داستان جنگ بدر آمده چنين مى خوانيم: بعد از شكست كفار و پايان گرفتن جنگ، پيامبر با جمعى از يارانش به كنار چاهى آمد كه اجساد كشتگان مشركان را در آن افكنده بودند، و آنها را با نامهايشان صدا زد و گفت: آيا بهتر نبود كه شما اطاعت خدا و پيامبرش را مى كرديد؟ ما آنچه را خدا وعده داده بود يافتيم، آيا شما آنچه را پروردگارتان وعده داده بود يافتيد؟!
در اينجا عمر گفت: اى رسول خدا! تو با اجسادى سخن مى گوئى كه روح ندارند، رسول الله فرمود: و الذى نفس محمد بيده ما انتم باسمع لما اقول منهم: سوگند به كسى كه جان محمد در دست او است، شما نسبت به آنچه مى گويم از آنها شنواتر نيستيد.
در سرگذشت جنگ جمل مى خوانيم كه بعد از شكست اصحاب جمل، امام على(عليه السلام ) در ميان كشتگان عبور مى كرد به كشته كعب بن سور قاضى بصره رسيد فرمود او را بنشانيد او را نشاندند، فرمود: واى بر تو اى كعب! علم و دانش داشتى اما براى تو سودى نداشت و شيطان تو را گمراه كرد و به آتش دوزخ فرستاد.
در نهج البلاغه نيز مى خوانيم به هنگامى كه امام على(عليه السلام ) از صفين باز مى گشت در كنار قبرستانى كه پشت ديوار شهر كوفه قرار داشت رسيد، آنها را مخاطب ساخته، سخنانى در ناپايدارى دنيا به آنها گفت، سپس فرمود: اين خبرى است كه نزد ما است، نزد شما چه خبر؟ بعد افزود: اما لو اذن لهم فى الكلام لاخبروكم ان خير الزاد التقوى: اگر به آنها اجازه سخن گفتن داده شود به شما خبر مى دهند كه بهترين زاد و توشه آخرت تقوا است .
اين خود دليل بر آن است كه آنها سخنان را مى شنوند و قادر بر پاسخگويى هستند اما اجازه ندارند. همه اين تعبيرات اشاره به حيات برزخى انسانها است.(7)
بنا به روايات مي توان گفت كه مردگان مي شنود. (حداقل عده اي از مردگان، صداي زندگان را مي شنوند.) اما اين كه جواب مي دهند يا نه بحثي است كه در نكته بعد به آن مي پردازيم.
3. نكته مهمي كه در حيات برزخي بايد به آن توجه كرد اين است كه؛ «حيات برزخى» به معناى واقعى، براى همگان معنا پيدا نمى كند.
در تفسير نمونه مردم را سه گروه كرده است: گروهى مؤمنان خالص، گروهى كافران خالص، و گروهى متوسط و مستضعفند.
جهان برزخ مخصوص گروه اول و دوم است اما گروه سوم در يك نوع حالت بي خبرى، عالم برزخ را طى مى كنند.(8)
همچنان كه برخى در دنيا به علت نداشتن نور ايمان و تأثيرگذار نبودن در هدايت و رشد ديگران، مردگانى متحرك هستند، پس از مرگ نيز برخى گرفتار عذاب برزخى اند و برخى در بى خبرى اند؛ تا دوره برزخ آنان سپرى شود و در صحنه قيامت، محشور شوند و تنها مؤمنان و پاك دلان هستند كه در دنيا و برزخ، داراى «حيات واقعى» هستند و از حال اهل دنيا، باخبرند و با اهل برزخ، ارتباط دارند و با آنان، گفت وگو مى كنند؛ چنان كه در قرآن مجيد، آمده است:
«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يرْزَقُونَ. فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَ لا هُمْ يحْزَنُونَ»؛ «هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مپندار؛ بلكه زنده اند؛ نزد پروردگارشان، روزى داده مى شوند. به آن چه خدا از فضل خود به آنان داده است، شادمانند و براى كسانى كه از پى ايشانند و هنوز به آنان نپيوسته اند، شادى مى كنند كه نه بيمى بر ايشان است و نه اندوهگين مى شوند».
از اين رو، از نگاه قرآن، تنها كسانى كه داراى قلب سليم و حق پذير هستند، داراى حيات واقعى خواهند بود و هر چقدر نور ايمان در آنها بيشتر باشد از حيات و قدرت بيشتري در دنيا ، آخرت و برزخ برخوردارند ؛ اما مشركان و كافرانى كه در تاريكى و بى خبرى فرو افتاده اند، مردگان متحركى بيش نيستند.
پس، حساب پيامبر و مردان خدا از ديگران جدا است، آنها همانند شهداء (بلكه در صف مقدم بر آنان ) قرار دارند و زندگان جاويدند، و به مصداق احياء عند ربهم يرزقون از روزي هاى پروردگار بهره مي گيرند و به فرمان خداوند ارتباط خود را با اين جهان حفظ مى كنند، همانگونه كه در اين جهان مى توانند با مردگان - همچون كشتگان بدر - ارتباط برقرار سازند.
روى همين جهت در روايات فراوانى كه در كتب اهل سنت و شيعه آمده است مى خوانيم : پيامبر و امامان سخن كسانى را كه از دور و نزديك بر آنها سلام مى فرستند، مى شنوند، و به آنها پاسخ مى گويد، و حتى اعمال امت را بر آنها عرضه مى دارند.
قابل توجه اين كه ما مأموريم كه در تشهد نماز سلام بر پيامبر بفرستيم و اين اعتقاد همه مسلمين اعم از شيعه و اهل سنت است، چگونه ممكن است او را مخاطب سازيم به چيزى كه هرگز آن را نمى شنود؟! با توجه به مقدمات فوق مي توان گفت كه؛ پيامبر و امامان صداي ما را مي شنوند و پاسخ مي دهند و سخن گفتن به اين بزرگواران اصلا كار گزافي نيست.
پي نوشت ها :
1. نمل/80 و روم/52.
2. فاطر/22.
3. ر.ك: لسان العرب، ماده موت.
4. حديد / 17.
5. براي توضيح بيشتر مي توانيد به تفسير نمونه و الميزان ذيل آيات فوق مراجعه كنيد.
6. ترجمه تفسير الميزان ،ج 17 ،ص 51.
7. تفسير نمونه ، ج 15 ، ص 545-544.
8. تفسير نمونه ،ج 14 ،ص 324.
9. آل عمران / 169 و 170.
10. تفسير نمونه ،ج 18 ، ص 234-235.